ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد اول

فهرست کتاب

باب ۱۰: سخت‌گیرى بر کسانى که پول و مال جمع مى‌کنند و زکات آن را نمى‌دهند

باب ۱۰: سخت‌گیرى بر کسانى که پول و مال جمع مى‌کنند و زکات آن را نمى‌دهند

۵۷۹- حدیث: «أَبِی ذَرٍّ عَنِ الأَحْنَفِ بْنِ قَیْسٍ، قَالَ: جَلَسْتُ إِلَى مَلإٍ مِنْ قُرَیْشٍ، فَجَاءَ رَجُلٌ خَشِنُ الشَّعَرِ وَالثِّیَابِ وَالْهَیْئَةِ، حَتَّى قَامَ عَلَیْهِمْ فَسَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: بَشِّرِ الْكَانِزِینَ بِرَضْفٍ یُحْمَى عَلَیْهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ، ثُمَّ یُوضَعُ عَلَى حَلَمَةِ ثَدْیِ أَحَدِهِمْ حَتَّى یَخْرُجَ مِنْ نُغْضِ كَتِفِهِ، وَیُوضَعُ عَلَى نُغْضِ كَتِفِهِ حَتَّى یَخْرُجَ مِنْ حَلَمَةِ ثَدْیِهِ یَتَزَلْزَلُ ثُمَّ وَلَّى فَجَلَسَ إِلَى سَارِیَةٍ وَتَبِعْتُهُ وَجَلَسْتُ إِلَیْهِ، وَأَنَا لاَ أَدْرِی مَنْ هُوَ؛ فَقُلْتُ لَهُ: لاَ أُرَى الْقَوْمَ إِلاَّ قَدْ كَرِهُوا الَّذِی قُلْتَ، قَالَ: إِنَّهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئًا، قَالَ لِی خَلِیلِی قَالَ: قُلْتُ مَنْ خَلِیلُكَ قَالَ: النَّبِیُّ جیَا أَبَا ذَرٍّ أَتُبْصِرُ أُحُدًا قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَى الشَّمْسِ مَا بَقِیَ مِنَ النَّهَارِ، وَأَنَا أُرَى أَنَّ رَسُولَ اللهِ جیرْسِلُنِی فِی حَاجَةٍ لَهُ قُلْتُ: نَعَمْ قَالَ: مَا أُحِبُّ أَنَّ لِی مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا أُنْفِقُهُ كُلَّهُ إِلاَّ ثَلاَثَةَ دَنَانِیرَ وَإِنَّ هؤُلاَءِ لاَ یَعْقِلُونَ، إِنَّمَا یَجْمَعُونَ الدُّنْیَا، لاَ وَاللهِ لاَ أَسْأَلُهُمْ دُنْیَا، وَلاَ أَسْتَفْتِیهِمْ عَنْ دِینٍ حَتَّى أَلْقَى اللهَ» [۶۳۳].

یعنی: «احنف بن قیس گوید: پیش جماعتى از برزگان قریش نشسته بودیم، دیدم مردى با لباس و موهاى ژولیده و قیافه خشن دارد مى‌آید همین که به حضور آنان رسید سلام کرد و گفت: به کسانى که پول جمع مى‌کنند و زکات آن را نمى‌دهند مژده دهید که در روز قیامت سهم آنان سنگى است که در آتش سرخ مى‌شود و سپس آن را بر نوک پستانشان قرار مى‌دهند و همین که بر پستانشان قرار گرفت فوراً از پشتشان خارج مى‌گردد و استخوان شانه‌هایشان را مى‌سوزاند، و مجدداً آن را بر استخوان شانه‌هایشان قرار مى‌دهند فوراً از نوک پستانشان بیرون مى‌آید و این سنگ سرخ شده همیشه در بدن اینگونه اشخاص در حال حرکت است، بعد از گفتن این سخن آن مرد از جماعت دور شد و نزدیک به یکى از ستون‌هاى مسجد نشست، من هم به دنبالش رفتم و در نزدیکیش نشستم، او را نمى‌شناختم، به او گفتم: مردم از این سخنان تو خوششان نیامد، گفت: این‌ها چیزى نمى‌فهمند. دوست عزیز و محبوبم این سخنان را به من گفته است، پرسیدم: عزیز و محبوب شما کیست؟ گفت: رسول خدا ج. فرمود: اى ابوذر! شما کوه اُحُد را مى‌بینى؟ من هم نگاهى به سوى خورشید انداختم، تا بدانم چه مقدار از روز باقى است، چون خیال مى‌کردم که پیغمبر جکارى دارد و مى‌خواهد مرا براى انجام آن به کوه اُحُد بفرستد (و در جواب پیغمبر جگفتم:) بلى، آن را مى‌بینم، فرمود: اگر به اندازه کوه اُحُد طلا داشته باشم، دوست ندارم آن را براى شخص خود خرج کنم، مگر سه دینار آن. سپس ابوذر گفت: این‌ها نمى‌فهمند و تنها به جمع مال دنیا مشغولند، قسم به خدا تا روزى که به حضور خدا میرسم هرگز چیزى از مال دنیا را از آنان درخواست نمى‌کنم و درباره امور دینى نیز مسئله‌اى را از ایشان نمى‌پرسم، و هیچ نیاز دینى و دنیوى به آنان ندارم».

«رضف: سنگ سرخ شده در آتش. نغض: استخوان نرمى که در کنار شانه‌ها وجود دارد».

[۶۳۳]- أخرجه البخاری فی: ۲۴ كتاب الزكاة: ۴ باب ما أدى زكاته فلیس بكنز.