باب ۴۷: ذکر خوارج و بیان صفات آنان
۶۳۸- حدیث: «جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، قَالَ: بَیْنَمَا رَسُولُ اللهِ جیَقْسِمُ غَنیمَةً بِالْجِعْرَانَةِ، إِذْ قَال لَهُ رَجُلٌ: اعْدِلْ فَقَالَ لَهُ: شَقِیتُ إِنْ لَمْ أَعْدِلْ» [۶۹۵].
یعنی: «جابر بن عبدالله گوید: هنگامى که در جعرانه پیغمبر جغنیمت را تقسیم مىکرد یک نفر به او گفت: اى محمّد! عدالت را رعایت کن، پیغمبر جدر جوابش فرمود: اگر من عادل نباشم، من و تو هردو بدبخت هستیم (من بدبختم چون عادل نیستم تو هم بدبختى چون پیرو غیر عادل هستى).
۶۳۹- حدیث: «أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّس، قَالَ: بَعَثَ عَلِیٌّسإِلَى النَّبِیِّ جبِذُهَیْبَةٍ فَقَسَمَهَا بَیْنَ الأَرْبَعَةِ، الأَقْرَعِ بْنِ حَابِسٍ الْحَنْظَلِیِّ ثُمَّ الْمُجَاشِعِیِّ، وَعُیَیْنَةَ بْنِ بَدْرٍ الْفَزَارِیِّ، وَزَیْدٍ الطَّائِیِّ، ثُمَّ أَحَدِ بَنِی نَبْهَانَ، وَعَلْقَمَةَ بْنِ عُلاَثَةَ الْعَامِرِیِّ، ثُمَّ أَحَدِ بَنِی كِلاَبٍ؛ فَغَضِبَتْ قُرَیْشٌ وَالأَنْصَارُ قَالُوا: یُعْطِی صَنَادِید أَهْل نَجْدٍ وَیَدَعُنَا قَالَ: إِنَّمَا أَتأَلَّفُهُمْ فَأَقْبَلَ رَجُلٌ غَائِرُ الْعَیْنَیْنِ، مُشْرِفُ الْوَجْنَتَیْنِ، نَاتِىءُ الْجَبِینِ، كَثُّ اللِّحْیَةِ، مَحْلُوقٌ، فَقَالَ: اتَّقِ اللهَ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ: مَنْ یُطِعِ اللهَ إِذَا عَصَیْتُ أَیَأْمنُنِی اللهُ عَلَى أَهْلِ الأَرْضِ وَلاَ تَأْمَنُونَنِی فَسأَلَهُ رَجُلٌ قَتْلَهُ، أَحْسِبُهُ خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ، فَمَنَعَهُ فَلَمَّا وَلَّى، قَالَ: إَنَّ مِنْ ضِئْضِئِی هذَا أَوْ فِی عَقِبَ هذَا قَوْمٌ یَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمِیَّةِ، یَقْتُلُونَ أَهْلَ الإِسْلاَمِ، وَیَدعُونَ أَهْلَ الأَوْثَانِ، لَئِنْ أَنَا أَدْرَكْتُهُمْ لأَقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ عَادٍ» [۶۹۶].
یعنی: «ابوسعید خدرىسگوید: علىسیک قطعه طلا را به نزد پیغمبر جفرستاد، پیغمبر آن را ابتدا در بین چهار نفر به نامهاى: ۱- «اقرع بن حابس حنظلى ۲- «مجاشعى ۳- «عیینه بن بدر فزارى ۴- «زید طایى و سپس در بین یکى از بنى نبهان و علقمه بن علاثه عامر و یکى از بنى کلاب تقسیم نمود، و قریش و انصار گفتند: به سران و رؤساى اهل نجد صدقه مىبخشد ولى به ما چیزى نمىدهد، پیغمبر جفرمود: من از آنان دلنوازى مىکنم و مىخواهم با این صدقه علاقه آنان به اسلام بیشتر شود. در این هنگام مردى آمد، که چشمهاى کوچک و فرو رفته، و صورت درشت و پیشانى برآمده، و ریش پر مویى داشت و سرش را تراشیده بود، گفت: اى محمّد! از خدا بترس، پرهیز کن. پیغمبر جفرمود: چه کسى اطاعت از خدا مىکند اگر من مطیع امر او نباشم؟! خداوند مرا بر تمام اهل زمین امین قرار داده است در حالى که تو مرا امین نمىدانى؟! یک نفر فکر مىکنم که خالد بن ولید بود، از پیغمبر جاجازه خواست تا او را بکشد، ولى پیغمبر جبه او اجازه نداد، فرمود: از ریشه و نسل این مرد جماعتى پیدا مىشوند، که قرآن مىخوانند ولى اثر آن از گلویشان تجاوز نمىکند، از دین به سرعت خارج مىشوند همانگونه که تیر از بدن شکار به سرعت خارج مىشود، و با مسلمانان مىجنگند و آنان را مىکشند ولى با بت پرستان کارى ندارند، اگر من تا آن زمان بمانم با ایشان مىجنگم، و مانند قوم عاد نابودشان مىکنم».
۶۴۰- حدیث: «أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، قَالَ: بَعَثَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍس، إِلَى رَسُولِ اللهِ ج، مِنَ الْیَمَنِ بِذُهَیْبَةٍ فِی أَدِیمٍ مَقْرُوظٍ؛ لَمْ تُحَصَّلْ مِنْ تُرَابِهَا، قَالَ: فَقَسَمَهَا بَیْنَ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ: بَیْنَ عُیَیْنَةَ بْنِ بَدْرٍ، وَأَقْرعَ بْنِ حَابِسٍ، وَزَیْدِ الْخَیْلِ، وَالرَّابِعُ إِمَّا عَلْقَمَةُ وَإِمَّا عَامِرُ بْنُ الطُّفَیْلِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهذَا مِنْ هؤُلاَءِ قَالَ: فَبَلَغَ ذلِكَ النَّبِیَّ ج، فَقَالَ: أَلاَ تَأْمَنُونِی وَأَنَا أَمِینُ مَنْ فِی السَّمَاءِ، یَأْتِینِی خَبَرُ السَّمَاءِ صَبَاحًا وَمَسَاءً قَالَ: فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ الْعَیْنَیْنِ، مُشْرِفُ الْوَجْنَتَیْنِ، نَاشِزُ الْجَبْهَةِ، كَثُّ اللِّحْیَةِ، مَحْلُوقُ الرَّأْسِ، مُشَمَّرُ الإِزَارِ؛ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ اتَّقِ اللهَ قَالَ: وَیْلَكَ أَوَلَسْتُ أَحَقُّ أَهْلِ الأَرْضِ أَنْ یَتَّقِیَ اللهَ قَالَ: ثُمَّ وَلَّى الرَجُلُ.
قَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ: یَا رَسُولَ اللهِ أَلاَ أَضْرِبُ عُنُقَهُ قَالَ: لا، لَعَلَّهُ أَنْ یَكُونَ یُصَلِّی فَقَالَ خَالِدٌ: وَكَمْ مِنْ مُصَلٍّ یَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: إِنِّی لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ قُلُوبَ النَّاسِ، وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ قَالَ: ثُمَّ نَظَرَ إِلَیْهِ، وَهُوَ مُقَفٍّ، فَقَالَ: إِنَّهُ یَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِی هذَا قَوْمٌ یَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ رَطْبًا، لاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ كَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ وَأَظُنُّهُ قَالَ: لَئِنْ أَدْرَكْتُهُمْ لأَقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ ثَمُودَ» [۶۹۷].
یعنی: «ابو سعید خدرى گوید: على بن ابى طالب از یمن قطعهاى طلا را در یک سفره چرمى دباغى شده براى پیغمبر جفرستاد و این طلا هنوز به صورت طلاى ناب در نیامده، و با مواد معدنى مخلوط بود. ابو سعید گوید: پیغمبر جاین طلا را در بین چهار نفر به نامهاى: ۱- «عیینه بن بدر، ۲- «اقرع بن حابس، ۳ـ زید خیل، ۴- «علقمه یا عامر بن طفیل تقسیم نمود، یکى از اصحاب پیغمبر جگفت: ما از این چهار نفر سزاوارتر و شایستهتریم و حق تقدم با ما است، این خبر به پیغمبر جرسید، و فرمود: در حالى مورد طعن و لوم شما قرار مىگیرم که خدا و فرشتگان آسمان مرا امین مىدانند و صبح و شام وحى از آسمان براى من نازل مىشود؟! در این اثنا مردى با چشمان کوچک و فرو رفته، و صورت درشت و پیشانى بر آمده، و ریش پر مو و سر تراشیده که دامنش را جمع کرده بود بلند شد و گفت: اى رسول خدا! از خدا بترس و پرهیز کن. پیغمبر جفرمود: بدبخت مگر من سزاوارترین و مستحقترین انسان به تقوا و پرهیز از مخالفت امر خدا نیستم؟! ابو سعید گوید: وقتى که این مرد این سخن را گفت و پیغمبر جناراحت شد از حضور پیغمبر جخارج شد و رفت، خالد بن ولید گفت: اى رسول خدا! اجازه دهید تا گردنش را بزنم، پیغمبر جفرمود: این کار را مکن شاید از نمازگزاران باشد، خالد گفت: بسیارى از نمـازگزاران چیزهایى به زبان مىگویند که مخالف با مکنونات قلبشان مىباشد، پیغمبر جفرمود: به من دستور داده نشده که تفتیش عقاید قلبى مردم نمایم، و من قلب آنان را نشکافتهام (تا از اسرار آنها آگاه باشم) ابو سعید گوید: در حالى که این مرد از حضور پیغمبر جخارج شده بود و مىرفت، پیغمبر جبه او نگاه کرد، گفت: از ریشه و نسل این مرد جماعتى به وجود مىآیند که قرآن را با آب و تاب مىخوانند، امّا این قرآن از گلوى آنها تجاوز نمىکند، و قلبشان از فهم حقایق آن محروم است، این قوم به سرعت از دین خارج مىشوند همانگونه که تیر به سرعت از بدن شکار خارج مىشود، فکر مىکنم که پیغمبر جفرمود: اگر تا زمان آنان بمانم با ایشان مىجنگم و مانند قوم ثمود نابودشان مىنمایم».
۶۴۱- حدیث: «أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّس، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ج، یَقُولُ: یَخْرُجُ فِیكُمْ قَوْمٌ تَحْقِرُونَ صَلاَتَكُمْ مَعَ صَلاَتِهِمْ، وَصِیَامَكُمْ مَعَ صِیَامِهِمْ، وَعَمَلَكُمْ مَعَ عَمَلِهِمْ، وَیَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ، لاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ كَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ، یَنْظُرُ فِی النَّصْلِ فَلاَ یَرَى شَیْئًا، وَیَنْظُرُ فِی الْقِدْحِ فَلاَ یَرَى شَیئًا، وَیَیْظُرُ فِی الرِّیشِ فَلاَ یَرَى شَیْئًا، وَیَتَمَارَى فِی الْفُوقِ» [۶۹۸].
یعنی: «ابو سعید خدرى گوید: شنیدم که پیغمبر جمىفرمود: در بین شما قومى به وجود مىآید، که شما نماز و روزه و اعمال خودتان را در برابر نماز و روزه و اعمال ایشان ناچیز مىبینید، قرآن مىخوانند ولى اثر آن از گلویشان تجاوز نمىکند، از دین خارج مىشوند همانگونه که تیر از بدن شکار خارج مىگردد، چنان تیرى که شکارچى با قدرت و سرعت فراوان آن را به سوى شکار پرتاب مىکند و تیر با سرعت از بدن آن خارج مىشود، وقتى شکارچى این تیر را بر مىدارد، قسمت آهنى آن را ملاحظه مىکند آثارى از خون حیوان بر آن نمىبیند، سپس قسمت چوبى آن را مشاهده مىکند باز اثرى از خون بر روى آن نمىبیند آنگاه پرههاى تیر را نگاه مىکند باز چیزى را نمىبیند، شکارچى از کمان به شک مىافتد که آیا قدرت پرتاب تیر را داشته و تیر به شکار اصابت کرده یا خیر؟»، (یعنى به اندازهاى تیر به سرعت از بدن شکار خارج مىشود که هیچ اثرى از خون بر روى آن دیده نمىشود، در اینجا قرائت قرآن این جماعت به چنین تیرى تشبیه شده است، یعنى کلمات قرآن به سرعت از زبان آنان خارج مىشود و کوچکترین اثرى از ایمان و اخلاص را همراه ندارد).
۶۴۲- حدیث: «أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّس، قَالَ: بَیْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ ج، وَهُوَ یَقْسِمُ قَسْمًا، أَتَاهُ ذُو الْخُوَیْصِرَةِ، وَهُوَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ اعْدِلْ فَقَالَ: وَیْلَكَ وَمَنْ یَعْدِلُ إِذَا لَم أَعْدِلْ قَدْ خِبْتَ وَخَسِرْتَ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَعْدِلُ فَقَالَ عُمَرُ: یَا رَسُولَ اللهِ ائْذَنْ لِی فِیهِ، فَأَضْرِبَ عُنَقَهُ فَقَالَ: «دَعْهُ، فَإِنَّ لَهُ أَصْحَابًا یَحْقِرُ أَحَدُكُمْ صَلاَتَهُ مَعَ صَلاَتِهِمْ، وَصِیَامهُ مَعَ صِیَامِهِمْ، یَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ، لاَ یُجَاوِزُ تَرَاقِیَهُمْ، یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ كَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّة، یُنْظَرُ إِلَى نَصْلِهِ، فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ؛ ثُمَّ یُنْظَرُ إِلَى رِصافِهِ، فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ؛ ثُمَّ یُنْظَرُ إِلَى نَضِیِّهِ، وَهُوَ قِدْحُهُ، فَلاَ یُوجَدُ فِیه شَیْءٌ، ثُمَّ یُنْظَرُ إِلَى قُذَذِهِ، فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ؛ قَدْ سَبَقَ الفَرْثَ وَالدَّمَ؛ آیَتُهُمْ رَجُلٌ أَسْوَدُ، إِحْدَى عَضُدَیْهِ مِثْلُ ثَدْیِ الْمَرْأَةِ، أَو مِثْلُ الْبَضْعَةِ تَدَرْدَرُ وَیَخْرُجُونَ عَلَى حِینِ فُرْقَةٍ مِنَ النَّاسِ».
قَالَ أَبُو سَعِیدٍ: فَأَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُ هذَا الْحَدِیثَ مِنْ رَسُولِ اللهِ ج، وَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَاتَلَهُمْ، وَأَنَا مَعَهُ، فَأَمَرَ بِذلِكَ الرَّجُلِ، فَالْتُمِسَ فَأُتِیَ بِهِ، حَتَّى نَظَرْتُ إِلَیْهِ عَلَى نَعْتِ النَبِیِّ جالَّذِی نَعَتَهُ» [۶۹۹].
یعنی: «ابو سعید خدرى گوید: یک وقت ما پیش پیغمبر جبودیم و پیغمبر جداشت مالى را تقسیم مىکرد، شخصى به نام (ذوالخویصره) که از طایفه بنى تمیم بود پیش او آمد و گفت: اى رسول خدا! عدالت را رعایت کن. پیغمبر جفرمود: بدبخت چه کسى عدالت را رعایت مىکند اگر من آن را رعایت نکنم؟! اگر من عادل نباشم تو بدبخت هستى (چون کسى را به رهبرى خود قبول کردهاى که عادل نیست)، عمر گفت: اى رسول خدا! اجازه بده تا گردنش را بزنم، پیغمبر جفرمود: او را مکش، این شخص دوستان و همکارانى دارد که شما نماز و روزه و رفتار نیک خودتان را در برابر نماز و روزه و رفتار آنان ناچیز مىدانید (یعنى به ظاهر اهل عبادت و احسان مىباشند) قرآن مىخوانند، ولى اثر آن از گلویشان تجاوز نمىکند و قلبشان از فهم حکمتهای آن محروم است، از دین به سرعت خارج مىشوند همانگونه که تیر به سرعت ازبدن شکار خارج مىگردد، (تیرى که شکارچى با سرعت وقدرت زیاد به شکار مىزند واز بدنش خارج مىشود) وقتى که شکارچى قسمت آهنى تیر را ملاحظه مىکند اثرى از خون شکار بر روى آن نمىبیند، و به قسمت بند سر تیر نگاه مىکند امّا اثرى نمىبیند قسمت چوبى و پرههاى آن را مشاهد مىنماید در آنها هم اثرى را نمىبیند، در حالی که این تیر از میان خون و گوشت حیوان گذشته است، (منظور این است که این تیر با چنان سرعتى از بدن حیوان شکار خارج مىشود، که هیچ اثرى از خون در هیچیک از قسمتهاى مختلف تیر دیده نمىشود، در اینجا خارج شدن قرآن از زبان چنین قومى به همچون تیرى تشبیه شده است یعنى هیچ اثرى از آثار ایمان در قلب آنها به وجود نمىآورد) نشانه و علامت براى شناخت آنان این است که یک مرد سیاه پوست همراه ایشان است که یکى از بازوهایش مانند پستان زن، یا یک پاره گوشـت حرکت مىکند و تکان مىخورد، این قوم در حالى که مردم دچار اختلاف هستند از اطاعت از رهبر اسلام خارج مىشوند.
ابوسعید گوید: من شهادت مىدهم که این حدیث را از پیغمبر جشنیدم و شهادت مىدهم که على بن ابى طالب با آنان جنگید و من با على بودم، دستور داد تا آن مرد سیاه پوست را بیاورند بعد از جستجو، او را آوردند، همین که او را نگاه کردم دیدم داراى همان اوصافى است که پیغمبر جفرموده بود.
«نصل: قسمت آهنى تیر. یمرقون: به سرعت خارج مىشوند. رمیه: حیوان شکار. رصافه: بند سر تیر. قذذ: جمع قذه پر تیر است. نضی: قسمت چوبى تیر».
[۶۹۵]- أخرجه البخاری فی: ۵۷ كتاب فرض الخمس: ۱۵ باب ومن الدلیل على أن الخمس لنوائب المسلمین. [۶۹۶]- أخرجه البخاری فی: ۶ كتاب الأنبیاء: ۶ باب قول الله تعالى ﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ﴾. [۶۹۷]- أخرجه البخاری فی: ۶۴ كتاب المغازی: ۶۱ باب بعث علی ابن أبی طالب علیه السلام وخالد بن الولیدسإلى الیمن قبل حجة الوداع. [۶۹۸]- أخرجه البخاری فی: ۶۶ كتاب فضائِل القرآن: ۳۶ باب من رایا بقراءة أو تأكل به أو فخر به. [۶۹۹]- أخرجه البخاری فی: ۶۱ كتاب المناقب: ۲۵ باب علامات النبوة فی الإسلام.