باب ۶: گریه براى مرده
۵۳۱- حدیث: «أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ، قَالَ: أَرْسَلَتِ ابْنَةُ النَّبِیِّ جإِلَیْهِ، إِنَّ ابْنًا لِی قُبِضَ فَأْتِنَا، فَأَرْسَلَ یُقْرِئُ السَّلاَمَ وَیَقُولُ: إِنَّ للهِ مَا أَخَذَ وَلَهُ مَا أَعْطَى، وَكُلٌّ عِنْدَهُ بِأَجَلٍ مُسَمًّى، فَلْتَصْبِرْ وَلْتَحْتَسِبْ فَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِ، تُقْسِمُ عَلَیْهِ لَیأْتِیَنَّهَا؛ فَقَامَ وَمَعَهُ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، وَمُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَأُبَیُّ بْنُ كَعْبٍ، وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ، وَرِجَالٌ؛ فَرُفِعَ إِلَى رَسُولِ اللهِ جالصَّبِیُّ وَنَفْسُهُ تَتَقَعْقَعُ كَأَنَّهَا شَنٌّ، فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ فَقَالَ سَعْدٌ: یَا رَسُولَ اللهِ مَا هذَا فَقَالَ: هذِهِ رَحْمَةٌ جَعَلَهَا اللهُ فِی قُلُوبِ عِبَادِهِ، وَإِنَّمَا یَرْحَمُ اللهُ مِنْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءُ» [۵۷۹].
یعنی: «اسامه بن زید گوید: دخترى از دخترهاى پیغمبر جکسى را پیش پیغمبر فرستاد که یکى از پسرهایش در حال مرگ است لذا باید به نزد ما بیاید، پیغمبر به فرستاده دخترش گفت: برگرد و به او سلام برسان و بگو: آنچه که خدا مىخواهد از ما بگیرد از آن اوست، هرچه داریم ملک او است و براى مدت معینى است، مرگ و زندگى هردو به امر او است، پس باید به منظور نیل به پاداش و ثواب پروردگار صبر و شکیبایى نشان دهد و این بردبارى را از رفتار و اعمال صالح به حساب آورد. دخترش مجدداً کسى را پیش پیغمبر جفرستاد و قسم خورد که حتماً باید پیغمبر جبه نزد او برود، پیغمبر جبلند شد و سعد بن عباده و معاذ بن جبل و ابى بن کعب و زید بن ثابت و چند نفر دیگر با او به نزد دخترش رفتند، بچه را برداشتند و به پیغمبر جدادند در حالى که نفس بچه به شدت مضطرب بود و مانند مشک آب تکان مىخورد و صدا مىداد، اشک از چشمان پیغمبر ججارى شد، سعد گفت: اى رسول خدا! این اشک چیست؟ فرمود: این رحمى است که خداوند آن را در دل بندگانش قرار داده است، خداوند تنها بندگان بارحم و مهربانش را مورد مهر و رحمت قرار مىدهد».
«تتقعقع: از تقعقع به معنى اضطراب و تحرک است. شنّ: مشک کهنه و خشک شده، (وقتى آب در آن ریخته شود تکان مىخورد و به صدا در مىآید)».
۵۳۲- حدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: اشْتَكَى سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ شَكْوَى لَهُ، فَأَتَاهُ النَّبِیُّ ج، یَعُودُهُ، مَعَ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَوْفٍ، وَسَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ، وَعَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍ، فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ، فَوَجَدَهُ فِی غَاشِیَةِ أَهْلِهِ، فَقَالَ: قَدْ قَضَى قَالُوا: لاَ یَا رَسُولَ اللهِ فَبَكَى النَّبِیُّ ج؛ فَلَمَّا رَأَى الْقَوْمُ بُكَاءَ النَّبِیِّ جبَكَوْا، فَقَالَ: أَلاَ تَسْمَعُونَ، إِنَّ اللهَ لاَ یُعَذِّبُ بِدَمْعِ الْعَیْنِ وَلاَ بِحُزْنِ الْقَلْبِ، وَلكِنْ یُعَذِّبُ بِهذَا وَأَشَارَ إِلَى لِسَانِهِ أَوْ یَرْحَمُ، وَإِنَّ الْمَیِّتَ یُعَذَّبُ بِبُكَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ» [۵۸۰].
یعنی: «عبدالله بن عمـر گوید: سعد بن عـباده مریض شـد؛ پیغـمبر جبا عبدالرحمن بن عوف و سعد بن وقاص و عبدالله بن مسعود به عیادتش رفتند وقتى که به نزد او رسید دید که افراد خانوادهاش بر سرش جمع شدهاند، فرمود: مگر فوت کرده است؟ گفتند: خیر اى رسول خدا! پیغمبر جبه گریه افتاد، مردم هم وقتى گریه پیغمبر جرا دیدند به گریه افتادند، فرمود: چرا متوجّه نیستید، خداوند به خاطر اشک چشم و غم قلب، کسى را عذاب نمىدهد ولى انسان را به خاطر (این) به زبانش اشاره نمود، مورد عذاب یا رحم قرار مىدهد، و مرده به واسطه گریه و زارى نزدیکانش (به صورت غیر مشروع و با وصیت میت به گریه برایش) مورد عذاب قرار مىگیرد».
[۵۷۹]- أخرجه البخاری فی: ۳۲ كتاب الجنائز: ۳۳ باب قول النبی جیعذب المیت ببعض بُكاء أهله علیه. [۵۸۰]- أخرجه البخاری فی: ۲۳ كتاب الجنائز: ۵۴ باب البكاء عند المریض.