باب ۳۹: حرام بودن کشتن کافر بعد از گفتن کلمه لا اله الّا الله
۶۱- حدیث: «الْمِقْدَادِ بْنِ الأَسْوَدِ (هُوَ الْمِقْدادُ بْنُ عَمْرٍو الْكِنْدِیُّ) أَنَّهُ قَالَ لِرَسُولِ اللهِ ج: أَرَأَیْتَ إِنْ لَقِیتُ رَجُلاً مِنَ الْكُفّارِ، فَاقْتَتَلْنا، فَضَرَبَ إِحْدى یَدَیَّ بِالسَّیْفِ قَقَطَعَها، ثُمَّ لاذَ مِنّی بِشَجَرَةٍ، فَقالَ أَسْلَمْتُ للهِ، أَأَقْتُلُهُ یا رَسولَ اللهِ بَعْدَ أَنْ قَالَها فَقالَ رَسُولُ اللهِ ج: لا تَقْتُلْهُ، فَقالَ یا رَسُولَ اللهِ إِنَّهُ قَطَعَ إِحْدى یَدَیَّ ثُمَّ قَالَ ذَلِكَ بَعْدَ ما قَطَعَها؛ فَقالَ رَسُولُ اللهِ ج: لا تَقْتُلْهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِكَ قَبْلَ أَنْ تَقْتُلَهُ، وَإِنَّكَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ یَقولَ كَلِمَتُه الَّتی قَالَ» [۶۷].
یعنی: «مقداد بن اسود (که مقداد بن عمرو کندى است) از پیغمبر پرسید و گفت: اى رسول خدا! چنانچه روزى با یک نفر کافر روبرو شوم و با او به جنگ بپردازم و او با شمشیر یک دست مرا قطع کند، پس از آن از ترس من به درختى پناه ببرد و بگوید: مسلمان شدم، آیا در چنین حالى حق دارم پس از گفتن این کلمه او را بکشم؟ پیغمبر فرمود: خیر نباید او را بکشى. مقداد گفت: اى رسول خدا! (چطور او را نکشم در حالى که او) یک دست مرا قطع کرده است و بعد از آن مىگوید: تسلیم امر خدا هستم و مسلمان شدم، پیغمبر جفرمود: او را نباید بکشى، چنانچه او را بکشى (مقام شما عوض مىشود) او در مقامى قرار مىگیرد که شما قبل از کشتن او در آن قرار داشتى و شما هم در مقامى خواهى بود که او قبل از اسلام شدنش در آن قرار گرفته بود. (به این معنى کافرى که مسلمان مىشود اسلام گناههاى حالت کفرش را هرچه که باشد از بین مىبرد و جان و مالش در امان قرار مىگیرد و از حقوق یک مسلمان برخوردار مىشود، و کسى که او را بکشد، مرتکب قتل یک مسلمان شده است و باید به عنوان قصاص خونش ریخته شود، بنابراین ارزشها در این حالت عوض شدهاند خون کافرى که قبل از مسلمان شدنش ارزشى نداشت با مسلمان شدنش ارزش پیدا مىنماید و خون یک مسلمان که ارزشمند است با کشتن چنین افرادى به عنوان قصاص باید ریخته شود و ارزش قبلى خود را از دست دهد).
۶۲- حدیث: «أُسامَةَ بْنِ زَیْدٍبقَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللهِ جإِلى الْحُرَقَةِ فَصَبَّحْنَا الْقَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ، وَلَحِقْتُ أَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الأَنْصارِ رَجُلاً مِنْهُمْ، فَلَمّا غَشِینَاهُ قَالَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ، فَكَفَّ الأَنْصارِیُّ عَنْهُ، وَطَعَنْتُهُ بِرُمْحی حَتّى قَتَلْتُهُ؛ فَلَمّا قَدِمْنَا، بَلَغَ النَّبِیَّ جفَقالَ: یا أُسامَةُ أَقَتَلْتَهُ بَعْدَما قَالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، قُلْتُ كَانَ مُتَعَوِّذًا؛ فَما زَالَ یُكَرِّرُها حَتّى تَمَنَّیْتُ أَنّی لَمْ أَكُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِكَ الْیَوْمِ» [۶۸].
یعنی: «اسامه بن زید گوید: پیغمبر جما را به محلى به نام حرقه فرستاد و بر مردم آنجا شبیخون زدیم و آنان را شکست دادیم، من و یک نفر انصارى یکى از آنان را تعقیب کردیم، همین که به او رسیدیم گفت: لا اله الّا الله، مرد انصارى از او دست کشید ولى من او را با نیزه مورد حمله قرار دادم، تا اینکه او را به قتل رسانیدم، هنگامى که برگشتیم، موضوع به عرض پیغمبر جرسید پیغمبر جفرمود: (اى اسامه! چرا پس از آنکه گفت لا اله الّا الله او را به قتل رساندى؟) گفتم: آن مرد از ترس، کلمه لا اله الّا الله را مىگفت، ولى پیغمبر جمرتبآ جمله را تکرار مىکرد، مىفرمود: چرا او را کشتى پس از آنکه گفت لا اله الّا الله، اسامه گوید: به اندازهاى از این موضوع ناراحت شدم که آرزو مىنمودم که بعد از این واقعه مسلمان مىشدم نه قبل از آن (تا مرتکب این گناه بزرگ که باعث عصبانیت شدید پیغمبر جگردیده است نمىشدم)».
[۶۷]- أخرجه البخاری فی: ۶۴ كتاب المغازی: ۱۲ باب حدثنی خلیفة. [۶۸]- أخرجه البخاری فی: ۶۴ كتاب المغازی: ۴۵ باب بعث النبی جأسامة بن زید إلى الحرقات من جهینة.