حجة الله البالغه - جلد دوم

فهرست کتاب

من ابواب الزکاة

من ابواب الزکاة

زکات نفس را مهذب می‌کند و فقرا را ملاحظه می‌نماید:

باید دانست که عمده‌ترین آنچه درباره زکات ملاحظه شده دو مصلحت می‌باشند، یکی راجع به تهذیب نفس است، زیرا در آن حرص و بخل جای گرفته است در حالی که حرص و بخل از بدترین اخلاق، و مضر در معاد می‌باشند، و هر کسی که بخیل باشد هرگاه بمیرد قلبش وابسته به مال می‌باشد، و به وسیله مال عذاب داده خواهد شد، و کسی که با پرداخت زکات تمرین کند و این خصلت بخیلی را از خود بزداید، برای او مفید خواهد شد.

مفیدترین اخلاق بعد از خبات الله در معاد سخاوت نفس است، پس همچنان که اخبات برای نفس هیأتی را آماده می‌کند که به‌سوی جبروت اشرافی داشته باشد، هم‌چنین سخاوت او را آماده می‌کند که از هیأت‌های خسیس دنیوی تبرئه گردد، زیرا اصل سخاوت عبارت است از سرکوب‌ شدن حیوانیت وسیله ملکیت و غالب‌آمدن ملکیت بر آن، و این که حیوانیت به رنگ ملکیت درآمده در حکم آن قرار گیرد، و یکی از آنچه او را نسبت به این امر بیدار می‌سازد بذل و بخشش مال است، بویژه زمانی که خود مردم به آن مال نیاز داشته باشند، دوم عفو و گذشت از ظالم، سوم صبر بر شداید به هنگام ناگواری‌ها، به اینگونه که در قبال یقین به آخرت، بر او درد دنیا آسان گردد، پس رسول خدا جبه هریکی از این‌ها دستور داد، و بزرگ‌ترین آن‌ها را به حدودی منضبط قرار داد، و آنست بذل مال، و آن را با ایمان و نماز در مواضع متعددی از قرآن، هم قرین کرد، چنانکه در باره اهل جهنم می‌فرماید: ﴿لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ٤٣ وَلَمۡ نَكُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡكِينَ٤٤ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ ٱلۡخَآئِضِينَ٤٥[المدثر:۴۳-۴۵]. «که نماز نمی‌خواندیم و به مسکین غذا نمی‌دادیم و همراه با مسخره‌بازان مسخره می‌کردیم».

زکات نیاز فقیر را برآورده می‌کند:

و نیز هرگاه شدیدی برای مسکینی پیش بیاید، و تدبیر خداوندی متقاضی آن می‌باشد که نیاز او برطرف گردد، در دل کسی الهام می‌کند تا بر او انفاق نماید، پس قلب آن شخص برای الهام آماده می‌شود، و شرح صدر روحانی به او دست می‌دهد، و برای رحمت خداوند آماده شده در تهذیب نفس کاملاً مفید خواهد شد، و الهام مجملی که در باره شرایع به سوی مردم متوجه می‌شود در مفید بودنش بعد از الهام تفصیلی قرار دارد، و نیز مزاج سالم بر رقیّت جنسی سرشته شده است، و این چنان خصلتی است که اکثر اخلاق راجع به برخورد خوب با مردم، وابسته به آن است، پس هرکسی که این را از دست داده باشد، در او خللی وجود دارد که واجب است آن را برطرف نماید، و نیز صدقات کفارۀ خطایا می‌باشند، و برکات را افزایش می‌دهند، چنانکه قبلاً بیان کردیم.

پرداخت زکات مواساتی با فقرا و نیازمندان است:

پرداخت زکات یک نوع مصلحتی است که به شهر برمی‌گردد، زیرا آن صد درصد ضعیفان و نیازمندان را یک جا جمع می‌کند، و این حوادث به هنگام صبحی برای یک قوم پیش می‌آیند، و به وقت شام برای دیگری، پس اگر روش در میان آن‌ها به مواسات فقرا و نیازمندان نباشد، همه از بین می‌روند، و از گرسنگی خواهند مرد.

و نیز نظام شهر وابسته به مال است که قوام زندگی نیروی نظامی و انتظامی متوقف بر آنست، و چون آن‌ها برای شهر، کارهای مفیدی انجام می‌دهند، و از کسب و کاری که کفایت‌شان بکند بازداشته شده اند، واجب است که قوام معاش آن‌ها بر شهر باشد، انفاقات مشترک بر بعضی مردم آسان نمی‌باشند یا بعضی توان آن را ندارند، پس واجب است که دریافت مال از رعیت سنتی قرار گیرد.

و چون موافق‌تر و آسانتر راهی برای مصلحت از این وجود نداشت که یکی از دو مصلحت با دیگری منضم گردد، شرع یکی را در دیگری داخل کرد.

تعیین مقادیر زکات:

باز نیاز، وجود داشت که مقادیر زکات تعیین گردند، زیرا اگر این اندازه‌گیری نباشد، افراط‌کنندگان در افراط و متعدیان در تعدی پیش می‌روند، و لازم می‌آید که اغلب، به آن باکی نداشته باشند، و در زدودن بخل چندان اثری نگذارد، و چنان سنگین نباشد که پرداختش بر آن‌ها سخت بگذرد، و نیاز داشت که مدت جمع‌‌آوری آن هم مقرر باشد، و لازم قرار گرفت که مدت نباید آنقدر کم باشد که سریع در سال دور بزند، لذا استوارماندن بر آن دشوار قررا گیرد، و نه چندان مدت طولانی باشد که در زدودن بخل آن‌ها اثر بگذارد، و تا مدت درازی به نیازمندان و کارمندان شهریه نرسد که در انتظار قرار بگیرند، و موافق‌تر به مصلحت نبود، مگر این که قانون جمع‌آوری آن همان باشد که پادشاهان عادل در گرفتن مالیات به کار می‌گرفتند، زیرا مکلفیت به آنچه عرب و عجم عادت داشتند، امر ضروری بود که نسبت به آن در دل خود هیچ تنگی احساس نمی‌کردند، امر مسلّمی که الفت به آن کلفت را کنار بزند، برای پذیرش قوم و ملت نزدیکتر و نسبت به ترحم بر آن‌ها موافق‌تر می‌باشد.

مصادر زکات:

ابوابی که طوایف ملوک نیک، از اقالیم صالح، به آن عادت داشتند و بر مردم هم چندان سنگینی نمی‌کرد، و عقول هم آن را تلقی نمود چهارتا بودند:

اول: این که از حواشی اموال نامی گرفته شود، زیرا این اموال نیاز شدیدی دارند که از آن‌ها دفاعی بشود، زیرا رشد و نمو آن‌ها بدون از تردد در خارج از شهر امکان‌پذیر نیست، و نیز پرداخت زکات بر سر آن‌ها سبک می‌باشد چرا که می‌بینند که اموال‌شان همیشه در حال رشد و افزایش می‌باشند، پس تاوان در قبال غنیمت قرار می‌گیرد، اموال نامی سه قسم هستند: دام‌های نسل‌دار که در بیابان می‌چرند، کشاورزی و اموال تجارت.

دوم: این که از ثروتمندان گرفته شود، زیرا آنان بیشتر نیاز به حفظ اموال دارند که دزد و راهزنان به آن‌ها تعرضی نداشته باشند، و بر آن‌ها انفاقاتی هست که در لابلای آن‌ها زکات چندان مشکلی برای آن‌ها ایجاد نمی‌کند.

سوم: این که از اموال نافعی گرفته شود که مردم آن اموال را بدون از رنج و زحمت به دست آورده باشند، مانند دفینه‌های جاهلیت، جواهر عادیین، زیرا این‌ها مانند مال مجانی هستند که انفاق از آن سنگین تمام نمی‌شود.

چهارم: این که ضریب‌ها بر سر کاسبان مقرر گردند، زیرا اکثر مردم و عامه آن همین‌ها می‌باشند، و هرگاه از هریکی از این‌ها مقدار اندکی گرفته شود بر آن‌ها سبک درمی‌آید، اگرچه فی نفسه زیاد هم باشد.

زکات کشاورزی و تجارت:

چون دایر شدن تجارت از شهرهای دور و دراز، و درو شدن کِشت و به دست‌آوردن میوه‌جات در هر سال، یک بار می‌شود، و این بزرگ‌ترین انواع زکات است، سال هم برای آن مقدر گردید، و نیز سال چند فصل مختلف الطبائع دارد که گمان رشد اموال در آن‌ها زیاد است، و آن مدت مناسبی است برای این‌گونه تقدیرات.

آسان‌تر و موافق به مصلحت، این است که زکات فقط از جنس این اموال مقرر گردد، یکی آن که از هر گله‌ای از شتران یک ماده شتری گرفته شود، و از هر گلۀ گاو یک گاوی و از هر گلۀ گوسفندان، گوسفندی گرفته شود.

باز لازم است که هریکی از گله‌ها به مثالی، قسمتی و استقرایی شناخته بشوند، تا که این‌ها وسیله‌ای برای آشنایی به حدود جامع و مانعی قرار گیرند.

پس دام‌ها در بیشتر مناطق شتر، گاو، و گوسفند می‌باشند که به آن‌ها انعام می‌گویند، اما اسب پس از آن، گله وجود ندارد، و چندان نسل زیادی ندارد، مگر در مناطق بسیار کمی مانند ترکستان.

و مزرعه، عبارت است از اقوات و میوه‌هایی که تا سال کامل باقی می‌مانند، و آنچه غیر از این‌ها باشد به آن سبزیجات گفته می‌شود.

تجارت، عبارت است از این که کسی چیزی بخرد تا از آن سودی به دست بیاورد، زیرا اگر به کسی چیزی هبه گردید، یا از کسی به او میراثی رسید و بر حسب اتفاق آن را فروخت و سودی از آن گیرش آمد به او تاجر گفته نمی‌شود.

کنز (خزانه) عبارت است از مقدار زیادی طلا و نقره که تا مدت مدیدی باقی بمانند، اما مانند ده درهم و بیست درهم، کنز نامیده نمی‌شود، اگرچه چندین سال هم باقی بماند، و بقیه کالا هم هرچند زیاد باشند کنز گفته نمی‌شوند، و آنچه صبح و شام می‌آید و می‌رود و برقرار نمی‌ماند نیز کنز گفته نمی‌شود، پس این مقدمات به جای اصول مسلمی در باب زکات قرار می‌گیرند، باز رسول خدا جخواست تا در این باره نسبت به مبهمات ضابطه‌ای مقرر بفرماید که در نزد عرب در هر باب، حدود معروف، و بکار گرفته‌ای، به شمار می‌رفتند.