از ابواب حج
مصالح ملاحظهشده در حج:
مصالحی که در حج ملاحظه میگردند، عبارت از چند امور هستند: از آنجمله است تعظیم بیت الله، زیرا آن از شعایر الله است، و تعظیم آن تعظیم خود خداوند، به حساب میآید.
از آنجمله است: تحقق معنی اجتماع، زیرا هر دولت و آیین یک اجتماعی دارند که دور و نزدیک در آن شرکت میکنند تا که با یکدیگر آشنا گردند، و احکام دین و آیین را از یکدیگر یاد گیرند، از شعایر آن، تعظیم به جا بیاورند، و حج میدان اجتماع مسلمانان، ظهور شوکت آنان، اجتماع جنودشان و بزرگداشت آیین آنهاست، و همین است منظور از قول خداوند که میفرماید: ﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَيۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا﴾[البقرة: ۱۲۵]. «یاد بفرما وقتی که کعبه را مرجع مردم و باعث امن قرار دادیم».
موافقت به آنچه از حضرت ابراهیم ÷ به ارث رسیده است:
از آن جمله است: موافقت به آنچه از حضرت ابراهیم ÷ و حضرت اسماعیل÷ مردم به ارث بردهاند، زیرا این دو بزرگوار، پیشوا و امام آیین حنیفی، و شریعت مقرر کنندۀ آن، برای عرب میباشند، رسول خدا جمبعوث شده است تا به وسیله او، این آیین غلبه یافته کلمه آن عالی گردد، همین است منظور قول خداوند: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ﴾[الحج: ٧۸].
پس واجب است که از آنچه از این دو امام مستفیض شده مانند خصال فطرت و مناسک حج، نگهداری و محافظت شوند، همین است منظور از قول رسول خدا ج: «قِفُوا عَلَى مَشَاعِرِكُمْ فَإِنَّكُمْ عَلَى إِرْثٍ مِنْ إِرْثِ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ». «که بر مشاعر خویش وقوف کنید، زیرا بر ارث پدرتان ابراهیم قرار دارید».
رفق و نرمش با خاص و عام در حج:
از آن جمله است: اتفاق نمودن بر چیزی که نرمش از آن برای هر خاص و عام تحقق یابد، مانند فرودآمدن در میدان منی، گذراندن شب در مزدلفه، زیرا اگر روی این صلاح و اتفاق نمیشد، بر آنان سخت میگذشت، و اگر روی این تاکید نمیشد، همه بر آن اجتماع و اتفاق نمیکردند، در حالت پراکندگی و انتشار، میماندند.
از آن جمله است: انجام اعمالی که اعلان دارد بر این که انجام دهنده آنها شخص موحد، تابع حق، متدین به دین حنیفی و شکرگذار از خداست بر آنچه بر نخستین پیروان این آیین عنایت فرموده است، مانند سعی در میان صفا و مروه.
حج ریشهای است در میان عرب:
از آن جمله است که اهل جاهلیت، حج به جا میآوردند، و حج ریشۀ دین، آنان بود، ولی بعداً چیزهایی در آن آمیختند که از حضرت ابراهیم منقول نبودند، و این یک گونه اختلافی از آنان بود که در آن شریککردن غیر خدا به خدا وجود داشت، مانند تعظیم نمودن به اساف، نائله و مانند احرام بستن برای مناۀ طاغی، و مانند گفتنشان: «لا شَرِيكَ لَكَ إِلا شَرِيكا هُوَ لَكَ» اینگونه اعمال سزاوار بودند که از آنها جلوگیری بشوند و روی این تأکید بشود.
عربها اعمالی را از طرف خود در حج انجام میدادند که باطل بودند:
و اعمالی را در حج آمیختند که آنها را از طرف خود، به خاطر فخر و عجب انجام میدادند، مانند گفتن حمس (قریش) «نحن قطان الله، فلا نخرج من حرم الله». «ما مجاوران و همسایگان خدا هستیم، لذا از حرم بیرون نمیرویم»، بر این گفتۀ آنان این آیه نازل گردید: ﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾[البقرة: ۱٩٩]. «باز از جای برگردید که دیگران برمیگردند». و مانند یاد بود آباء و اجداد در میدان منی و افتخارنمودن به یادِ آنان که خدا در رد آن نازل فرمود: ﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗا﴾[البقرة: ۲۰۰]. «که خداوند را همچون یاد کرد پدرانتان بلکه به یاد کردى [بهتر و] بیشتر، یاد کنید».
و چون انصار به این اصل پی بردند، در انجام سعی بین صفا و مروه احساس تنگدلی کردند، خداوند فرمود: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۵۸]. «که صفا و مروه از شعایر الله میباشند»، نباید از سعی آنها تنگدل شد.
اهل جاهلیت در حج قیاسات فاسدی ایجاد کرده بودند:
از آن جمله این است که اهل جاهلیت قیاسات فاسدی را در حج ایجاد نموده بودند، این هم از باب تعمق در دین میباشد، و در آنها برای مردم تنگناست، لذا شایسته است که منسوخ و متروک گردند، مثلاً میگفتند، محرم در ورود به اتاق از در، اجتناب کند و خود از پشت به دیوار بالا رفته یا نقابزده وارد میشدند و میپنداشتند که واردشدن از در، یک گونه ارتفاق حاصلکردن است که با احرام منافات دارد، پس این آیه نازل شد: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا﴾[البقرة: ۱۸٩]. «که و نیکوکارى آن نیست که [در حال احرام] به خانهها از پشتشان درآیید».
اهل جاهلیت تجارت در موسم حج را مکروه میدانستند:
مانند مکروه پنداشتن تجارت در موسم حج، به این پندار که در اخلاص عمل برای خدا، خلل میآورد، پس در ردّش این آیه نازل گردید: ﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡ﴾[البقرة: ۱٩۸]. «بر شما در آنکه [به موسم حج] از پروردگارتان روزى بخواهید گناهى نیست».
و مانند پسند کردنشان که بدون زاد و راحله حج به جا بیاورند، و میگفتند: «نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ».«که ما متوکل به خدا هستیم». بنابر این، بر مردم به سؤال فشار وارد میکردند که از حد فراتر پا مینهادند، لذا در رد این عمل، این آیه نازل گردید: ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[البقرة: ۱٩٧]. «که توشه برای خود بردارید، و بهترین توشه تقوی است (که از مردم سؤال نکنید)».
اهل جاهلیت به جا آوردن عمره در موسم حج را مکروه میگفتند:
مانند گفتنشان که «من أفجر الفجور العمرة في أيام الحج».«که به جا آوری عمره در روزهای حج از بدترین گناههاست»، و میگفتند: «إذا انسلخ صفر، وبرأ الدبر، وعفا الأثر حلت العمرة لـمن اعتمر».«که هرگاه ماه صفر گذشت و زخم پشت حیوانها بهبودی یافت و رد پا گم شد، عمره به جا آوردن برای کسی که میخواهد عمره به جا آورد، حلال شد»، در صورتی که در این روش تنگی برای آفاقیان وجود داشت، زیرا مجبور میشدند برای ادای عمره سفر مجددی داشته باشند، لذا رسول خدا جبه مردم در حجة الوداع دستور داد تا با به جا آوردن عمره از احرام بیرون آیند و سپس حج کنند، و در این باره شدت به کار برد تا بر عادت آنها و آنچه در دلهایشان جای گرفته انکار نماید.
حج در عمر یک بار فرض است:
رسول خدا جفرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ فُرِضَ عَلَيْكُمُ الْحَجُّ فَحُجُّوا فَقَالَ رَجُلٌ: أَكُلَّ عَامٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَكَتَ حَتَّى قَالَهَا ثَلاَثًا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لَوْ قُلْتُ نَعَمْ لَوَجَبَتْ، وَلَمَا اسْتَطَعْتُمْ». «که ای مردم حج بر شما فرض شده، لذا حج به جا آورید، مردی گفت: یا رسول الله هر ساله حج کنیم، آن حضرت جخاموش ماند، تا این که او این را تا سه بار تکرار نمود، آن حضرت جفرمود: اگر میگفتم: آری، واجب میشد و آنگاه نمیتوانستید آن را به جا بیاورید».
من میگویم: فلسفۀ آن این است که آن امری که برای نزول وحی آمادگی پدید میآورد، این است که مردم به سوی آن امر، روی بیاورند، علم و همتشان آن را به قبول تلقی نمایند، سپس پیامبر به آن توجه نموده آن را از خدا بخواهد، پس وقتی که این دو امر باهم جمع شوند، لازماً موافق به آن، باید وحی نازل گردد، از این باید عبرت گرفت که خداوند هیچ کتابی را به جز به زبان قوم او و به لغتی که آنان آن را درک کنند، نازل نفرموده است، حکم و دلیلی بر آنها عرضه نکرده مگر این که به فهم آنها نزدیک باشد، ولی بایست این طور باشد زیرا مبدأ وحی لطف الهی است، و لطف در این است که تا حد الإمکان نزدیکترین چیز به اجابت برگزیده شود.
فضیلت حج مبرور:
از آن حضرت جسؤال گردید: «کدام عمل افضل است؟ فرمود: ایمان به خدا و رسول، باز سؤال شد، سپس کدام؟ فرمود: جهاد در راه خدا، باز سؤال شد: سپس کدام؟ فرمود: حج مبرور»، اختلافی در این حدیث و حدیث بعدی نیست که در باره فضیلت ذکر فرمود: «ألا أنبئكم بأفضل أعمالكم؟». «که آیا شما را به بالاترین عمل شما خبر ندهم»؛ زیرا فضیلت به اعتبارهای مختلف، مختلف میشود، هدف در اینجا فضیلت به اعتبار بالا بردن دین خدا و ظهور شعایر الله است، و به این اعتبار بالاتر پس از ایمان، از جهاد و حج نخواهد شد.
رسول خدا جفرمود: «هر کسی برای خدا حج نمود و به رفث و فسق نپرداخت چنان پاک و صاف برمیگردد مانند روزی که از مادر متولد شده است».
و نیز فرمود: «به جا آوری یک عمره تا عمرۀ دیگر کفاره بین آنهاست، و حج مبرور پاداش جز جنت نخواهد داشت».
و نیز فرمود: «حج و عمره را پشت سر هم به جا بیاورید». من میگویم: تعظیم به جا آوری شعایر الله و غوطه خوردن در عمق رحمت الهی، گناهها را کفاره میکند، و به جنت میرساند، چون حج مبرور، متابعۀ بین حج و عمره و به کثرت به جا آوری آنها، نصاب مناسبی برای جلب رحمت الهی است، این دو چیز برای آن، ثابت کرده شد، و عدم رفث و فسق به این خاطر شرط گردید که این غوطه خوردن، تحقق یابد، زیرا هرکس مرتکب به رفث و فسوق باشد رحمت خدا از او روگردان شده برایش کامل نخواهد شد.
به جاآوری عمره در رمضان:
رسول خدا جفرمود: «إِنَّ عُمْرَةً فِى رَمَضَانَ تَعْدِلُ حَجَّةً». «که به جاآوری عمرهای در رمضان، با حجی برابر است»، من میگویم: فلسفۀ آن اینست، حج که بر عمره برتری دارد از آنجاست که دو چیز را در بر دارد، یکی تعظیم شعایر الله، دوم اجتماع مردم که موجب جلب رحمت خداوند است، و عمره در رمضان نیز همین دو امر را در بر دارد، زیرا رمضان وقتی است که انوار نیکان بر یکدیگر منعکس میشوند و روحانیت نازل میگردد.
مجازات کسی که با وجود استطاعت، تارک حج باشد:
رسول خدا جفرمود: «مَنْ مَلَكَ زَادًا وَرَاحِلَةً تُبَلِّغُهُ إِلَى بَيْتِ اللَّهِ وَلَمْ يَحُجَّ فَلاَ عَلَيْهِ أَنْ يَمُوتَ يَهُودِيًّا أَوْ نَصْرَانِيًّا». «کسی که زاد و راحله داشته باشد و حج نکند اشکالی نیست که یهودی یا نصرانی شده، بمیرد». من میگویم: ترک دادن رکنی از ارکان اسلام مشابه آنست که کسی از آیین اسلام خارج بشود، و تارک حج از آنجا به یهودی و نصرانی و تارک نماز به مشرک شبیه قرار داده شد که یهود و نصرانی نماز میخواندند و حج نمیکردند، و مشرکان عرب حج میکردند و نماز نمیخواندند.
تذلیل نفس در حج، اعلایی است برای کلمة الله:
به رسول خدا جگفته شد که حج چیست؟ فرمود: «الشَّعِثُ التَّفِلُ». «شوریده موی و غبارآلود»، باز گفته شد: کدام حج افضل است؟ فرمود: «الْعَجُّ وَالثَّجُّ». «صدا بلند کردن و خون ریختن»، باز گفته شد: مراد از سبیل چیست؟ فرمود: «الزَّادُ وَالرَّاحِلَةُ».
من میگویم: مناسب به شان حاجی این است که نفس خود را در برابر خدا ذلیل قرار دهد، و مصلحت ملاحظه شده در حج، اعلای کلمۀ الله، موافق به سنت ابراهیم و یاد آوری از نعمت خداوند بر اوست، سبیل به زاد و راحله تفسیر گردید، زیرا به سبب این دو چیز، آن سهولت و تیسیری به دست میآید که ملاحظهاش در امثال حج از طاعات مشقتآور واجب است، و ما در بحث نماز جنازه و روزه گرفتن از طرف میت آنچه بر حج بدل از طرف دیگری برمیگردد، ذکر کردیم.