غلبه، از احوال قلب است:
از احوال قلب غلبه هم هست: غلبه بر دو قسم است: غلبه انگیزهای که از قلب مؤمن به هنگام آمیخته شدن نور ایمان به آن، برمیخیزد، پس از آن نور و جبلت قلب، کفایت پدید آمده بلند میشود، و آن چنان انگیزه و داعیهای قرار میگیرد که نمیتواند از مقتضایش خود را کنترل نماید، چه آن موافق به مقتضای شرع باشد یا خیر، زیرا شرع اهداف زیادی را احاطه مینماید که قلب این مؤمن، به آنها احاطه ندارد، بسا اوقات قلب مؤمن آماده ترحم به کسی میباشد که شرع در بعضی موارد از آن نهی فرموده است، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ﴾[النور: ۲]. «نباید در [اجراى] دین خدا درباره آنان دچار دلسوزى شوید» و بسا اقات قلب او تابع بغض قرار میگیرد.
حالانکه قصد شرع در آن لطف و نوازش میباشد، مانند اهل ذمه، و مثال این غلبه آنست که در حدیث آمده است، چنانکه ابولبابه بن منذر به وقت مشوره خواستن بنو قریضه از او، زمانی که آن حضرت جخواست آنها را موافق به داوری حضرت سعد بن معاذ از قلعه فرود آورد، به گلوی خویش اشاره نمود که آن داوری گردن زدن آنها خواهد شد، باز پشیمان گشت، و متوجه شد که او به خدا و رسول، خیانت کرده است، پس خود را سرزنش کرد تا جائی که خود را به ستون مسجد بست و گفت: «لا أبرح مكاني هذا حتى يتوب الله تعالى علىّ مما صنعت». «که من از اینجا جدا نمیشوم تا خداوند از آنچه کردهام توبه مرا نپذیرد».
از حضرت عمر س روایت است که وقتی رسول خدا جخواست در مقام حدیبیه با مشرکین صلح و آشتی برقرار کند بر او غیرت و حمیت اسلامی غالب آمد و به آن حضرت جتعرضی نمود؛ سپس بلند شد و به پیش حضرت ابوبکر صدیق س رفت و گفت: «أَوَلَيْسَ بِرَسُولِ اللَّهِ جأَوَلَسْنَا بِالْـمُسْلِمِينَ أَوَلَيْسُوا بِالْـمُشْرِكِينَ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ فَعَلاَمَ نُعْطِى الدنِيَّةَ فِى دِينِنَا. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا عُمَرُ الْزَمْ غَرْزَهُ حَيْثُ كَانَ فَإِنِّى أَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ. ثُمَّ غَلَبَ عَلَيهِ ما يَجِد حَتَّى أَتَى رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوَلَسْنَا بِالْـمُسْلِمِينَ أَوَلَيْسُوا بِالْـمُشْرِكِينَ قَالَ: «بَلَى» قَالَ فَعَلاَمَ نُعْطِى الدنِيَّةَ فِى دِينِنَا فَقَالَ: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ لَنْ أُخَالِفَ أَمْرَهُ وَلَنْ يُضَيِّعَنِى» ثُمَّ قَالَ عُمَرُ: مَا زِلْتُ أَصُومُ وَأَتَصَدَّقُ وَأُصَلِّى وَأَعْتِقُ مِنَ الَّذِى صَنَعْتُ مَخَافَةَ كَلاَمِى الَّذِى تَكَلَّمْتُ بِهِ يَوْمَئِذٍ حَتَّى رَجَوْتُ أَنْ يَكُونَ خَيْراً». «آیا او رسول خدا نیست؟ او گفت: چرا، گفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟ او گفت: چرا، گفت: آیا آنان مشرک نیستند؟ او گفت: چرا، گفت: چرا ما خواری را در دین خود بپذیریم؟ ابوبکر س فرمود: ای عمر! طاعت او را بر خود لازم بگیر، من گواهی میدهم که او رسول خداست، باز بر او آنچه در دل یافته بود غالب آمد و در محضر خود آن حضرت جحاضر شد و آنچه به ابوبکر گفته بود به خود او گفت، و همان جوابی را به او داد که ابوبکر به او داده بود، تا این که گفت: من بنده خدا و رسول او هستم، هرگز از دستور او مخالفت نمیورزم، و او مرا هیچ وقت ضایع نخواهد کرد، راوی میگوید: عمر میگفت: من همیشه روزه میگرفتم، صدقه میدادم، برده آزاد میکردم و نماز میخواندم، در برابر به آنچه در آن روز کردم از ترس صحبتی که به آن حضرت جکرده بودم تا این که امیدوار شدم که آن خیری باشد».
از ابوطیبه جراح آمده است که وقتی آن حضرت جحجامت انجام داد خونها را نوشید، در صورتی که نوشیدن خون از نظر شرع محظور بود، اما آن را به اعتبار غلبۀ حال انجام داد و آن حضرت جاو را معذور قرار داده فرمود: «قد احتظرت بحظائر من النار». یعنی «خود را از جهنم در حظیرۀ بزرگی قرار دادی».