تجاوز و تعدی بر اطراف:
اما حکم تجاوز و تعدی بر اطراف و اعضای انسان مبتنی بر چند اصول است؛
یکی آن که آنچه از آنها به صورت عمد، باشد در آن قصاص میآید، مگر این که در قصاصگرفتن خطر هلاکت تهدید کند، پس این مانع از قصاص میباشد، و در این باره خداوند میفرماید: ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾[المائدة: ۴۵]. «نفس در عوض نفس است و چشم در عوض چشم، بینی در عوض بینی، گوش در عوض گوش، دندان در عوض دندان و در جراحات قصاص میباشد».
پس در چشم با گرم کردن آینه قصاص میباشد و در دندان با سوهانکردن و دندان کنده نمیشود؛ زیرا در کندن آن ناراحتی بیشتری لازم میآید و در جراحتهایی که مانند موضحه باشند قصاص میباشد که کارد را به قدر عمق جراحت موضحه، فرو برند، و در شکستن استخوان قصاص نیست، زیرا با گرفتن قصاص خطر هلاکت در پیش است.
و از بعض تابعین روایت است که قصاص سیلی به سیلی و قرصه [۳۳]به قرصه است.
دوم آنکه: نیروی مفید انسان مانند گرفتن، راهرفتن، بینایی، شنوایی، عقل و نیروی باه را از بینبردن، و به گونهای میشود که انسان باری به دوش دیگران قرار میگیرد، و نمیتواند به تنهایی امور زندگی خود را سامان بخشد، و به او تنگی و عاری در میان مردم ملحق میگردد، و مثله میشود که به آن، در خلقت خداوند تغییر میآید، و آثار آن در بدنش برای همیشه میماند، پس در این صورت برای آن، دیه کامل واجب میگردد؛ زیرا این ظلمی است بزرگ و تغییری است برای خلق الله و مثلهای است به شخص و ننگ و عاری است برای او، و مردم در امثال اینگونه چیزها به مظلوم کمک نمیکردند آن چنانکه در باب قتل میکردند، و آن را ظالم و حاکم و هواداران ظالم و مظلوم حقیر در نظر میگرفتند، پس این مستوجب گردید که امرش مهم گرفته شود و زجرش هم نهایی باشد.
و اصل این در قول رسول خدا جاست که در نامه به اهل یمن نوشت: «في الأنف إذا أوعب جدعه الدية، وفي الأسنان الدية، وفي الشفتين الدية، وفي البيضتين الدية، وفي الذكر الدية، وفي الصلب الدية، وفي العينين الدية». «در بینی که کاملاً بریده شود، دیه لازم است، و در دندانها دیه است، و در لبها دیه است، و در خایهها دیه است، و در آله تناسل دیه است، و در کمر دیه است، و در هردو چشم دیه است»، و نیز آن حضرت جفرمود: «وفي العقل الدية» یعنی از بین رفتن عقل دیه کامل واجب میباشد.
پس آنچه موجب تلف شدن نصفی از این اعضاها قرار گیرد در آن نصف دیه واجب میشود، در یک پا که از بین برود نصف دیه است، و در یک دست نیز نصف دیه است، و آنچه باعث تلف شدن یک دهم باشد، در آن یک دهم دیه میآید، مانند یک انگشت از انگشتهای دو دست یا دو پا که در آن یک دهم دیه میآید، و در هر دندان نصف یک دهم یعنی یک بیستم دیه میباشد، زیرا دندانها بیست و هشت و بیست و شش میباشند، پس کسری که در برابر یکی از آنها بیاید، بسیار خفی و نیاز به تعمق و ریزبینی در حساب دارد، لذا ما بیست را در نظر گرفته برای هریکی نصف عشر دیه را مقرر کردیم.
سوم آنکه: آن جراحاتی که نیروی مستقلی یا نصف آن را از بین نبرده باشند، و نیز مثله قرار نگیرند، بلکه بهبود یافته مندمل شوند، نباید به منزله نفس یا دست و پا قرار داده شوند که به نصف دیه در آن حکم داده شود، و همچنین مناسب نیست که آنها کلاً نادیده گرفته به هدر بروند، و در عوض به آنها، چیزی نیاید.
پس اقل آنها موضحه است؛ زیرا آنچه از آن کمتر باشد، به آن خدش و خمش گفته میشود، نه جراحت، موضحه آنست که استخوان واضح گردد، در آن نصف یک دهم دیه واجب میباشد، زیرا نصف دهم کمترین قسمتی است که بدون دقت و ریزبینی در حساب شناخته میشود، و در شرایع امر بر سهامی مبتنی میگردد که مقدارش در حساب و غیره معلوم باشد.
در منقله پانزده شتر میآید؛ زیرا در آن سه امر وجود دارد، استخوان واضح شد و باز شکسته و از جای خود تکان خورده است، پس این به جای سه موضحه قرار گرفته است.
جائفه و آمّه از بزرگترین جراحات میباشند، پس هریکی سزاوار است که در آن یک سوم دیه لازم گردد، زیرا یک سوم، آن چیزی است که به آن کمتر از نصف اندازهگیری میشود.
رسول خدا جفرمود: «هَذِهِ وَهَذِهِ سَوَاءٌ» یعنی «خنصر و ابهام باهم برابراند»، و نیز فرمود: «الثَّنِيَّةُ وَالضِّرْسُ سَوَاءٌ». «دندان جلو و دندان آسیا باهم برابرند».
من میگویم: سببش این است که منفعت ویژه هریکی را نمیتوان منضبط کرد، لذا واجب شد که حکم بر اسامی و نوع دایر گردد.
[۳۳] گازگرفتن به سر دو انگشت.