آیین اسلامی در خلافت نبوت، چند امر دیگر را نیز در نظر گرفته است:
از آن جمله است: اسلام، علم و عدالت؛ زیرا مصالح دینی بدون از اینها تکمیل نمیگردند. بنابر این ضرورت، مسلمانان، روی این امور، اجماع کرده اند، اصل در این باره قول خداوندی است: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾[النور: ۵۵]. الی قوله تعالی: ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥﴾[النور: ۵۵]. «خداوند وعده داده به کسانی که ایمان آورده کارهای شایسته انجام دادهاند که آنان را در زمین خلیفه قرار میدهد، هم چنانکه گذشتگان را خلیفه قرار داده بود..»، تا آخر آیه.
از آن جمله اینکه: خلیفه باید از طایفه قریش باشد، چنانکه نبی اکرم جفرموده است: «الأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ». «که خلیفه باید قریشی باشد»، سببی که متقاضی این است، این که حقی که خداوند آن را بر زبان پیامبر جاظهار فرمود، به زبان قریش و عادات آنها آمده بود، و بیشترین مقادیر و حدودی که تعیین گردیدند همانهایی بودند که در نزد آنها قرار داشتند، بسیاری احکام بر حسب معاملات آنان نازل گردیدند، پس آنان بهتر میتوانند آنها را استوار نگهدارند و به آنها متمسک بگردند، و نیز قریش قوم و قبیله پیامبر اکرم جمیباشد، و افتخاری برای آنان به جز از علو دین محمد جوجود ندارد، و در آنان دو حمیت وجود دارد: یکی حمیت دینی، دوم حمیت نسبی، پس آنان مظنۀ استوار نگهداشتن شرایع و تمسک به آن میباشند، و نیز واجب است که خلیفه کسی باشد که مردم با توجه به جلالت نسب و حسبش، از فرمان او سرپیچی نکنند؛ زیرا اگر کسی نسبی نداشته باشد مردم او را حقیر و ذلیل میپندارند، و از کسانی باید باشد که در میان مردم به ریاست و شرافت معروف باشند، و لیاقت جمع و جور کردن مردان و برگزار نمودن جنگ و دفاع را داشته باشند، و نیز قوم او قوی باشد که بتواند از او حمایت و نصرت کند، و در مقابل او از بذل جان و مال دریغ نکنند، و این امر جز در قریش جای دیگری یافته نمیشوند، بویژه بعد از بعثت نبی اکرم جکهشان قریش به وسیله او بالا رفت.
حضرت صدیق اکبر س به آن اشاره نموده فرمود: «وَلَنْ يُعْرَفَ هَذَا الأَمْرُ إِلاَّ بقُرَيْشٍ، هُمْ أَوْسَطُ الْعَرَبِ دَارًا» الخ. «این امر خلافت به جز با قریش شناخته نمیشود، زیرا آنان از تمام عرب از نظر جغرافیایی در وسط قرار دارند..».
اما شرط نیست که خلیفه هاشمی النسب باشد، مثلاً، از دو نظر:
یکی این که مردم در شک و تردید قرار نگیرند که هدف پیامبر از تمام این جد و جهد این بوده است که اهل بیت او به پادشاهی برسند، مانند بقیه پادشاهان، پس این باعث گردد که از دین اسلام بر گردند، بنابر همین علت بود که رسول خدا جکلید کعبه را به حضرت عباس بن عبدالمطلب نداد.
دوم اینکه: امر مهم در باب خلافت، جمع و جورشدن مردم و راضی شدن آنها و احترام گذاشتن به خلیفه است، و این که خلیفه حدود را اقامه نماید و از دین و آیین دفاع کند، احکام را اجرا نماید، جمع شدن همه این امور نمیباشند، مگر در یکی بعد از دیگری، و در شرط گذاشتن که تنها از فلان قبیله ویژه باشد یک نوع تبعیض و تنگنظری است، و نیز امکان دارد در آن قبیله چنین کسی که جامع الشرایط باشد نباشد، و چنین کسی در قبیله دیگری باشد. بنابر این علت، فقهاء فرمودهاند که: شرط بودن او از روستای کوچک مسلم نیست، جایز است که او از روستای بزرگی هم باشد.