حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

نامه ابوبکر سدرباره جانشین ساختن و خلیفه گردانیدن عمر سو وصیتش برای او و برای مردم

نامه ابوبکر سدرباره جانشین ساختن و خلیفه گردانیدن عمر سو وصیتش برای او و برای مردم

«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد أبوبكر بن أبي قحافة في آخر عهده بالدنيا خارجا منها، وعند أول عهده بالآخرة داخلاً فيها، حيث يؤمن الكافر، ويوقن الفاجر، ويصدق الكاذب: إني استخلفت عليكم بعدي عمر بن الخطاب، فاسمعوا له وأطيعوا، وإني لم آل الله ورسوله ودينه ونفسى وإياكم خيرًا، فإن عدل فذلك ظنى به، وعلمى فيه وإن بدل فلكل امرئ ما اكتسب (من الإثم) [۴۶] والخير أردت، ولا أعلم الغيب ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ [۴۷]والسلام عليكم ورحمة الله».

ترجمه: «به نام خدای بخشاینده مهربان. این عهد و پیمانی است، که ابوبکربن ابی قحافه آن را در آخر عهد و زمان خود در دنیا، در حالی که از آن خارج می‏شود، و هنگام ابتدا و اول عهد و زمانش به آخرت، در حالی که به آن داخل می‏شود، از خود به‌جای گذاشته است، جایی که کافر ایمان می‏آورد، و فاجر یقین می‏نماید، و دروغگوی راست می‏گوید [۴۸]: [در همین حال] من بعد از خودم عمربن الخطاب را بر شما خلیفه گردانیدم، بنابراین از وی بشنوید و اطاعت کنید، و من درباره خدا، پیامبرش، دین وی، نفس خودم و شما در خیر تقصیری ننموده‏ام، اگر وی عدالت نمود، همان گمان من در قبال وی، و علمم درباره‏اش است، و اگر تغییر نمود، برای هر شخص همان چیزی است که (از گناه) کسب نموده است، و من خیر را اراده نموده‏ام، و غیب را نمی‏دانم، «و آنانی که ستم نموده‏اند، به زودی خواهند دانست، که به کدام سو بر می‏گردند»، والسلام علیکم و رحمه اللَّه».

بعد امر نمود، و نامه را مهر کرد. و بعضی از راویان می‏گویند: هنگامی که ابوبکر سابتدای این نامه را برای کاتب گفت و او نوشت، ذکر عمر باقی ماند، و قبل از این که نام کسی را ببرد، بیهوش گردید. آن گاه عثمان سنوشت: من بر شما عمربن الخطاب را خلیفه گردانیدم. سپس ابوبکر به هوش آمد و گفت: آنچه را نوشتی برایم بخوان. و او برای وی ذکر عمر را خواند، آن گاه ابوبکر ستکبیر بلند نموده گفت: فکر می‏کنم که ترسیدی اگر جانم در همان بیهوشی‏ام برمی‏آمد، اختلاف صورت می‏گرفت، تو را خداوند از اسلام و از اهل آن جزای خیر بدهد، به خدا سوگند، برای آن اهل بودی. و بعد از آن او را امر نمود، و او با نامه در حالی که مهر شده بود، و عمربن الخطاب و اسیدبن سعید قرظی همراهش بودند، بیرون گردید. و عثمان به مردم گفت: آیا با کسی که در این نامه هست بیعت می‏کنید؟ گفتند: بلی. و برخی از آنها گفتند: ما وی را دانستیم - ابن سعد می‏گوید: گوینده علی بود - او عمر است. و همه‌شان به آن اقرار نمودند، و به آن راضی شدند و بیعت کردند.

بعد از آن ابوبکر عمر را تنها فراخواند، و او را به آنچه بود وصیت کرد، و بعد از آن از نزد وی بیرون آمد، و ابوبکر سدست‏های خود را بلند نموده گفت: بارخدایا، من به آن جز صلاح‌شان را نخواستم، و از فتنه بر ای‌شان ترسیدم، و در میان آنها کاری نمودم، که تو به آن داناتری، و برای‌شان به رأی خود اجتهاد نمودم، و بهتر و قوی‌تر، و حریص ترشان را به آنچه که به هدایت آنان منتهی گردد، برای‌شان والی گردانیدم، و از امرت [۴۹]آنچه برایم حاضر شده، حاضر شده است، بنابراین تو جانشین من در میان‌شان باش، چون آنها بندگانت‏اند، و سرنوشت‌شان به دست توست، والی‌شان را برای‌شان اصلاح بگردان، و او را از خلفای رهیابت بگردان، که هدایت نبی رحمت را، و هدایت صالحین بعد از او را، پیروی نماید و رعیتش را برایش اصلاح بگردان. این چنین در الکنز (۱۴۵/۳) آمده است.

و نزد ابن عساکر و سیف از حسن سروایت است که گفت: هنگامی که ابوبکر سمریض گردید، برایش هویدا گردید که وی در خواهد گذشت، لذا مردم را جمع نمود و به آنها گفت: برایم آنچه نازل شده است، که می‏بینید، و گمان می‏کنم که می‏میرم، و خداوند تعالی سوگندهای شما را از بیعت من گشوده است، و عقد مرا از شما باز نموده است، و امرتان را دوباره برای‌تان مسترد نموده است، بنابراین کسی را که دوست دارید بر خود امیر مقرّر کنید، و اگر شما در زندگی من کسی را امیر مقرّر کنید، بهتر و سزاوارتر از آن جهت است که بعد از من اختلاف نکنید. بعد آنها به خاطر آن کار برخاستند، و او را تنها رها نمودند، ولی جور نیامدند، و دوباره نزد وی برگشتند و گفتند: ای خلیفه رسول خدا، ما را راهنمایی کن. گفت: شاید شما اختلاف کنید. گفتند: نه. گفت: بر شما عهد خدا باشد که راضی می‏شوید. گفتند: بلی. فرمود: برایم مهلت بدهید، تا برای خدا، و دینش و بندگانش فکر کنم. آن گاه ابوبکر کسی را نزد عثمان فرستاد و گفت: مردی را به من معرفی کن، به خدا سوگند، تو نزد من برای این کار اهل و قابل اطمینان هستی. عثمان گفت: عمر. (ابوبکر فرمود:) بنویس، وی نوشت تا این که به اسم رسید، آن گاه ابوبکر سبیهوش شد، و باز به هوش آمد و گفت: بنویس عمر.

[۴۶] به نقل از الطبقات. [۴۷] الشعراء: (۲۲۷). [۴۸] یعنی من در موقعی قرار دارم که در آن حالت کافر مسلمان، فاجر مخلص و دروغگو صادق میگردد، و آن حالت قرب موت است، پس چگونه ممکن است من در این حال در تعیین خلیفه، خود غرضی داشته باشم و حق را پایمال نمایم. م. [۴۹] مراد از امر اینجا علایم موت است. م.