آنچه میان ابوبکر و عمر بدر دادن زمینی برای بعضی صحابه اتفاق افتاد
ابن ابی شیبه، بخاری در تاریخ خود، ابن عساکر، بیهقی و یعقوب بن سفیان از عبیده سروایت نمودهاند که گفت: عیینه بن حصین [۹۴]و اقرع بن حابس نزد ابوبکر سآمدند و گفت [۹۵]: ای خلیفه رسول خدا، نزد ما زمینی است شوره زار، که نه در آن چراگاهی است و نه منفعتی، اگر خواسته باشی آن را به ما بده، شاید آن را شیار کنیم و کشتش نماییم، آن گاه آن را به آن دو داد، و بر آن برای آنها نامهای هم نوشت، و عمر سرا - که در میان قوم نبود - شاهد گرفت، آن دو به طرف عمر رفتند تا او را (در آن) شاهد بگیرند. هنگامی که عمر آنچه را در کتاب بود شنید، آن را از دست آن دو گرفت، بعد از آن، در آن آب دهن خود را انداخت، و آن را از بین برد. آن دو بر (وی) برآشفتند، و (به او) حرف بدی گفتند. عمر گفت: رسول خدا صشما را در وقتی نزدیک میساخت که در آن روز اسلام ذلیل بود - (کم بود) -، حالا خداوند اسلام را عزت بخشیده است، بروید و کاری را که میخواهید (برضد من) [۹۶]بکنید انجام دهید، اگر در آن تقصیر نمودید، خدا شما را رعایت نکند. بعد آن دو در حالی به طرف ابوبکر روی آوردند که برآشفته بودند، و گفتند: به خدا سوگند، ما نمیدانیم که تو خلیفه هستی یا عمر؟ پاسخ داد: بلکه او، اگر میخواست بود. آن گاه عمر خشمناک آمد، تا این که بر ابوبکر ایستاد و گفت: مرا از همان زمینی که به این دو مرد دادهای خبر بده، که آیا زمینی است مخصوص، و یا درمیان مسلمانان عام است؟ گفت: بلکه در میان عموم مسلمانان است. گفت: پس چه چیز تو را واداشت که این دو تن را بدون جماعت مسلمانان به آن خاص گردانی؟ پاسخ داد: از اینها که در اطرافم هستند مشورت خواستم، و آنها نظر دادند. گفت: وقتی که با آنها مشورت نمودی که در اطرافت قرار دارند، آیا همه مسلمانان را در مشورتی دخیل ساختی، و رضایت آنها را جلب نمودی؟ ابوبکر گفت: من به تو گفته بودم که: تو بر این [۹۷]از من قویتر هستی، ولی تو بر من غلبه نمودی. این چنین در الکنز (۱۸۹/۲) آمده، و در الاصابه (۵۵/۳) و (۵۹/۱) آن را به بخاری در تاریخ صغیرش و یعقوب بن سفیان نسبت داده، و گفته است، به اسناد صحیح است، و از علی بن مدینی متذکر شده که: این منقطع است، چون عبیده قصه را درک ننموده، و نه هم از عمر روایت شده که او از وی شنیده است، و گفته: از عمر از این اسناد بهتر روایت نمیشود. و این را عبدالرزاق از طاووس به اختصار، چنان که در الکنز (۸۰/۱) آمده، روایت کرده است.
[۹۴] این چنین در اصل به نقل از الکنز آمده، ولی درست «حصن» با حذف یاء است. [۹۵] این چنین در اصل والاصابه آمده، و شاید درست «گفتند» باشد. [۹۶] زیادتهای داخل پرانتزها و تصحیحات از الاصابه نقل شدهاند. [۹۷] هدفش خلافت است.