حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

داستان زن اعرابیی با عمر س

داستان زن اعرابیی با عمر س

ابوعبید در الاموال از عمیر بن سلمه دؤلی سروایت نموده، که گفت: در حالی که عمربن الخطاب سدرنصف روز در سایه درختی استراحت نموده بود، زن اعرابیی [آمد] و به طرف مردم به دقت نگاه نمود، و نزد عمر آمده گفت: من زن مسکینی هستم، و فرزندانی دارم، امیرالمؤمنین عمربن الخطاب محمّدبن مسلمه را به خاطر جمع نمودن صدقه فرستاده بود، ولی او به ما نداد، پس تو - خدا تو را رحمت کند - نزد وی برای مان شفاعت کن، [راوی] می‏گوید: وی یرفأ را صدا نمود و گفت: محمّدبن مسلمه را فراخوان، آن زن گفت: برآورده شدن نیازمندی و ضرورت من در آن صورت خوب‏تر انجام می‏شود، که تو با من به طرف وی برخیزی، عمر سگفت: او ان شاءاللَّه این کار را خواهد نمود، (یرفأ نزد محمّدبن مسلمه آمد) و گفت: پاسخ بده، و او آمد و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، آن گاه آن زن حیا نمود، و عمر گفت: (به خدا سوگند) من در گزینش بهترین شما تقصیری ندارم، و تو وقتی که خداوند تو را از این بپرسد چه می‏گویی؟ آن گاه چشم‏های محمّد اشک ریخت، بعد عمر سافزود: خداوند نبی‏اش صرا به‌سوی ما فرستاد، و ما او را تصدّیق نمودیم، و از وی پیروی نمودیم، و او به آنچه که خداوند (به آن) امرش نموده بود عمل کرد، و صدقه را برای فقیران که اهل آنند می‏داد، تا این که وفات نمود، و بعد خداوند ابوبکر را به خلافت برگزید، و او به همان روش وی عمل کرد، و بعد مرا به‌جای خود خلیفه گردانید، و من در اختیار بهتر شما تقصیری نمی‏کنم، اگر تو را فرستادم، به این [زن] صدقه امسال و سال اول را اداکن و نمی‏دانم شاید تو را نفرستم، به او بعد از آن، برای آن زن شتری خواست، به او آرد و روغن داده گفت: این را تا وقت آمدنت به خیبر، نزد ما بگیر، و ما به طرف خیبر رفتنی هستیم، بعد آن زن در خیبر نزد وی آمد، و او برایش دو شتر دیگر طلب نمود. و گفت: این را بگیر، و در این تا آمدن محمّد نزدتان کفایت است، چون من وی را امر نمودم، تا حق امسال و سال اول را به تو بدهد [۳۸۱]. این چنین در الکنز (۳۱۹/۳) امده است.

[۳۸۱] ضعیف. ابوعبید در «الاموال» (ص ۷۸۷) و در سند آن ابن لهیعه است که ضعیف است.