حدیث میمون بن مهران در این باره
وی همچنین (۲۹۸/۱) از میمون بن مهران روایت نموده که: بر خانم عبداللَّه بن عمر بدرباره عبداللَّه سعتاب کرده شد، به او گفته شد: آیا به این شیخ مهربانی و توجّه نمیکنی؟! گفت: با وی چه کنم؟! هرگاه نانی را برایش آماده میکنیم، کسی را بر آن صدا میکند، و او آن را میخورد، بنابراین [همسرش] کسی را نزد قومی از مساکین، که در راه وی هنگامی که از مسجد بیرون میرفت، مینشستند فرستاد، و آنها را نان داد و به آنها گفت: بر راه وی ننشینید، و بعد از آن [ابن عمر ب]به خانهاش آمد و گفت: برای فلان و فلان [طعام] بفرستید، همسرش قبلاً برای آنها طعام فرستاده، و گفته بود: اگر شما را خواست نزدش نیایید، آن گاه ابن عمر بگفت: خواستید که امشب نان نخورم، و آن شب نان نخورد. ابن سعد (۱۲۲/۴) این را به مانند آن، روایت نموده است.