قصه عمر و ابوعبیده بدر این باره در طاعون عمواس
ابن عساکر از طارق بن شهاب از ابوموسی روایت نموده که: امیرالمؤمنین وقتی از طاعونی که مردم را در شام فرا گرفت شنید. به ابوعبیده سنوشت: برای من نسبت به تو ضرورتی پیش آمده است، که مرا در آن بدون تو چارهای نیست، اگر این نامهام برایت در شب آمد، من تو را سوگند میدهم، که تا صبح نمودی به سویم بیایی، و اگر در روز به تو رسید، من تو را سوگند میدهم که تا بیگاه نمودی به طرفم [۲۳۲]بیایی. ابوعبیده سگفت: من کار و ضرورتی را که برای امیرالمؤمنین پیش شده است، دانستم، وی میخواهد کسی را نگه دارد، که باقی ماندنی نیست [۲۳۳]. در جواب برایش نوشت: من در ارتشی از مسلمانان هستم، که هرگز نفس خود را بر آنها ترجیح نمیدهم، من همان ضرورت را که برایت پیش آمده است دانستم، و تو کسی را نگه میداری که باقی ماندنی نیست، وقتی که این نامهام برایت رسید مرا از سوگند خود آزاد گردان، و در نشستن به من اجازه بده.
هنگامی که عمر سنامه وی را خواند، چشمهایش پر از اشک شد و گریست. و کسی که نزدش بود، به او گفت: ای امیرالمؤمنین، ابوعبیده مرده است؟ گفت: نخیر، گویی که [۲۳۴]. آن گاه عمر سبه او نوشت، اردن سرزمینی است دارای وباء، و نوشته بود: پست و نزدیک آب است [۲۳۵]، و جابیه زمینی است دور از وباء، بنابراین با مهاجرین بدانجا برو. ابوعبیده سوقتی که نامه را خواند گفت: در این باره، فرمان امیرالمؤمنین را میشنویم و از وی اطاعت میکنیم، و مرا دستور داد که سوار شوم و جاها و منزلهای مردم را آماده سازم. ولی همسرم را طاعون گرفت، و دوباره نزد ابوعبیده آمدم، آن گاه خود ابوعبیده به راه افتاد و منزلهای مردم را آماده میساخت، بعد خودش به طاعون مبتلا شد و درگذشت، و طاعون متوقّف گردید. ابوالموجه میگوید: گمان میکنند که ابوعبیده با سی و شش هزار سرباز بود و همه آنها به جز شش هزار نفر وفات نمودند. و سفیان بن عیینه مختصرتر از این را روایت نموده است. این چنین در الکنز (۳۲۴/۲) آمده است.
و حاکم (۲۶۳/۳) این را از طریق سفیان روایت نموده و در سیاق وی آمده است: ابوعبیده سگفت: خداوند امیرالمؤمنین را رحم کند، بقای قومی را میخواهد که باقی ماندنی نیستند. میافزاید: بعد از آن ابوعبیده به او نوشت: من ارتشی از ارتشهای مسلمانان هستم، و خود را در آنچه به آنها رسیده است، ترجیح نمیدهم. حاکم میگوید: راویان این حدیث همهشان ثقهاند، و این بسیار عجیب است. و ذهبی میگوید: به شرط بخاری و مسلم است. و ابن اسحاق این را از طریق طارق به طول آن، چنان که در البدایه (۷۸/۷) آمده، روایت نموده است و در سیاق وی آمده: ای امیرالمؤمنین، من کار و ضرورت تو را به خودم دانستم، من در لشکری از مسلمانان هستم که ترجیحی برای نفس خودم بر آنها نمییابم، و جدایی و مفارقت آنها را تا این که خداوند درباره من و آنها امر و قضای خود را اجرا نکند نمیخواهم، بنابراین مرا از سوگند و تصمیمت، ای امیرالمؤمنین، رها کن، و در میان لشکرم بگذار. طبری (۲۰۱/۴) نیز این را از طارق به طولش روایت کرده است.
[۲۳۲] در هر دو نص در اصل همین طور آمده است، و شاید درست چنین باشد: «قبل از این که صبح نمایی» و «قبل از این که بیگاه نمایی». [۲۳۳] یعنی قصد دارد ابوعبیده را از منطقه طاعون دور سازد تا زنده ماند. [۲۳۴] یعنی گویی که وی مرده است. [۲۳۵] یعنی هوای مرطوب و وخیم دارد.