حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه عمر و ابوعبیده بدر این باره در طاعون عمواس

قصه عمر و ابوعبیده بدر این باره در طاعون عمواس

ابن عساکر از طارق بن شهاب از ابوموسی روایت نموده که: امیرالمؤمنین وقتی از طاعونی که مردم را در شام فرا گرفت شنید. به ابوعبیده سنوشت: برای من نسبت به تو ضرورتی پیش آمده است، که مرا در آن بدون تو چاره‏ای نیست، اگر این نامه‏ام برایت در شب آمد، من تو را سوگند می‏دهم، که تا صبح نمودی به سویم بیایی، و اگر در روز به تو رسید، من تو را سوگند می‏دهم که تا بیگاه نمودی به طرفم [۲۳۲]بیایی. ابوعبیده سگفت: من کار و ضرورتی را که برای امیرالمؤمنین پیش شده است، دانستم، وی می‏خواهد کسی را نگه دارد، که باقی ماندنی نیست [۲۳۳]. در جواب برایش نوشت: من در ارتشی از مسلمانان هستم، که هرگز نفس خود را بر آنها ترجیح نمی‏دهم، من همان ضرورت را که برایت پیش آمده است دانستم، و تو کسی را نگه می‏داری که باقی ماندنی نیست، وقتی که این نامه‏ام برایت رسید مرا از سوگند خود آزاد گردان، و در نشستن به من اجازه بده.

هنگامی که عمر سنامه وی را خواند، چشم‌هایش پر از اشک شد و گریست. و کسی که نزدش بود، به او گفت: ای امیرالمؤمنین، ابوعبیده مرده است؟ گفت: نخیر، گویی که [۲۳۴]. آن گاه عمر سبه او نوشت، اردن سرزمینی است دارای وباء، و نوشته بود: پست و نزدیک آب است [۲۳۵]، و جابیه زمینی است دور از وباء، بنابراین با مهاجرین بدانجا برو. ابوعبیده سوقتی که نامه را خواند گفت: در این باره، فرمان امیرالمؤمنین را می‏شنویم و از وی اطاعت می‏کنیم، و مرا دستور داد که سوار شوم و جاها و منزل‏های مردم را آماده سازم. ولی همسرم را طاعون گرفت، و دوباره نزد ابوعبیده آمدم، آن گاه خود ابوعبیده به راه افتاد و منزل‏های مردم را آماده می‏ساخت، بعد خودش به طاعون مبتلا شد و درگذشت، و طاعون متوقّف گردید. ابوالموجه می‏گوید: گمان می‏کنند که ابوعبیده با سی و شش هزار سرباز بود و همه آنها به جز شش هزار نفر وفات نمودند. و سفیان بن عیینه مختصرتر از این را روایت نموده است. این چنین در الکنز (۳۲۴/۲) آمده است.

و حاکم (۲۶۳/۳) این را از طریق سفیان روایت نموده و در سیاق وی آمده است: ابوعبیده سگفت: خداوند امیرالمؤمنین را رحم کند، بقای قومی را می‏خواهد که باقی ماندنی نیستند. می‏افزاید: بعد از آن ابوعبیده به او نوشت: من ارتشی از ارتش‏های مسلمانان هستم، و خود را در آنچه به آنها رسیده است، ترجیح نمی‏دهم. حاکم می‏گوید: راویان این حدیث همه‌شان ثقه‏اند، و این بسیار عجیب است. و ذهبی می‏گوید: به شرط بخاری و مسلم است. و ابن اسحاق این را از طریق طارق به طول آن، چنان که در البدایه (۷۸/۷) آمده، روایت نموده است و در سیاق وی آمده: ای امیرالمؤمنین، من کار و ضرورت تو را به خودم دانستم، من در لشکری از مسلمانان هستم که ترجیحی برای نفس خودم بر آنها نمی‏یابم، و جدایی و مفارقت آنها را تا این که خداوند درباره من و آنها امر و قضای خود را اجرا نکند نمی‏خواهم، بنابراین مرا از سوگند و تصمیمت، ای امیرالمؤمنین، رها کن، و در میان لشکرم بگذار. طبری (۲۰۱/۴) نیز این را از طارق به طولش روایت کرده است.

[۲۳۲] در هر دو نص در اصل همین طور آمده است، و شاید درست چنین باشد: «قبل از این که صبح نمایی» و «قبل از این که بیگاه نمایی». [۲۳۳] یعنی قصد دارد ابوعبیده را از منطقه طاعون دور سازد تا زنده ماند. [۲۳۴] یعنی گویی که وی مرده است. [۲۳۵] یعنی هوای مرطوب و وخیم دارد.