قصه عباس و عمر بدر توسعه مسجد نبوی
و عبدالرزاق از زید بن اسلم روایت نموده، که گفت: عباس بن عبدالمطلب سدر پهلوی مسجد مدینه منزلی داشت، عمر سبه او گفت: این را به من بفروش، عمر خواست تا آن را به مسجد بیفزاید، ولی عباس از فروش آن به وی ابا ورزید. عمر سگفت: آن را به من بخشش کن، از آن هم اجتناب ورزید. بعد گفت: خودت آن را به مسجد بیفزای، از آن نیز ابا ورزید. آن گاه عمر سگفت: لابد یکی از اینها را بپذیری، باز هم نپذیرفت و ابا ورزید. سپس گفت: مردی را در میان من و خودت [حکم] بگیر، وی ابی بن کعب سرا برگزید، و هردو نزد وی مخاصمه نمودند. ابی به عمر بگفت: من بر آن نیستم که وی را، تا این که راضی نساختهای از منزلش بیرون کنی. عمر سبه او گفت: آیا این قضاوتت را در کتاب خدا دریافتی یا این که سنّتی از پیامبر خدا صاست؟ ابی گفت: بلکه سنتی است از پیامبر خدا ص. عمر سگفت: و آن کدام است؟ پاسخ داد: من از پیامبر خدا صشنیدم که میگفت: «سلیمان بن داود علیهماالصلاه والسلام هنگامی که بیت المقدّس را بنا نمود، هر گاه دیواری را بنا میکرد، صبحگاهان منهدم میشد، خداوند برایش وحی فرستاد که در حق مردی تا رضایت وی را جلب نکنی بنا نکن». آن گاه عمر سوی را رها نمود، و بعد از آن عباس سخود آن را به مسجد افزود [۲۵۱].
[۲۵۱] مرسل است از زید بن أسلم.