سیرت ابوبکر صدّیق س: سیرت وی قبل از عهده دار شدن خلافت و بعد از آن
ابن سعد (۱۳۱/۳) از ابن عمر، عائشه، ابن مسیب و غیر ایشان - که حدیث بعضیشان در حدیث برخی دیگر داخل شده است - روایت نمودهاند، که گفتند: با ابوبکر صدّیق سدر روز رحلت رسول خدا ص، روز دوشنبه که دوازده شب از ربیع الاول سال یازدهم از هجرت رسول خدا صگذشته بود، بیعت صورت گرفت، منزل وی در سنح - [جایی است در عوالی مدینه] - نزد همسرش حبیبه بنت خارجه ابن زید بن ابی زهیر از بنی حارث بن خزرج بود و برای خویش اتاقی از موی ساخته بود، و بر آن تا این که به منزلش در مدینه برگشت، چیزی زیاد ننمود، و در همانجا در سنح بعد از این که با او بیعت شد شش ماه دیگر اقامت گزید، صبحگاهان با پای خویش به مدینه میآمد، و گاهی در حالی که لنگ و چادر سرخ رنگی بر تن میداشت بر اسب خود سوار شده به مدینه میآمد و نمازها را برای مردم میخواند، و وقتی که نماز خفتن را میخواند، به طرف اهل خود در سنح بر میگشت، وی اگر حاضر میبود برای مردم نماز میداد، و وقتی که نمیآمد، عمربن الخطاب سنماز میداد. در ابتدای روز جمعه در سنح میبود، و سر و ریش خود را رنگ مینمود، در وقت نماز جمعه روان میشد، و نماز جمعه را برای مردم امامت مینمود.
وی مردی تاجر بود، و هر روز صبحگاهان به بازار میرفت و خرید و فروش مینمود، وی رمه گوسفندی داشت که بیگاه نزد وی میآمد، و گاهی خود همراه آن بیرون میرفت، و گاهی دیگر کسی آن عمل را به عوض وی انجام میداد، و برایش میچرانید. وی گوسفندان قریه را برایشان میدوشید، هنگامی که به خلافت برایش بیعت صورت گرفت، دختری از قریه گفت: شیردههای منزل مان، برای مان دوشیده نمیشوند و این را ابوبکر سشنید و گفت: نه، این چنین نیست، به جانم سوگند، آنها را برای شما خواهم دوشید، من امیدوارم مرا آنچه به آن داخل شدهام، از اخلاقی که داشتم، تغییر ندهد، بنابراین برای آنها میدوشید، و گاهی به دختری از قریه میگفت: ای دختر چگونه دوست داری، برایت به طریق «ارغاء» بدوشم یا به طریق «تصریح» [۳۰۲]، گاهی میگفت: به طریق ارغاء بدوش، و گاهی میگفت: به طریق تصریح، هر کدام را که [آن دختر]میگفت وی انجام میداد.
همین طور در سنح به مدت شش ماه درنگ نمود، بعد از آن وارد مدینه شد، و در آنجا سکونت گزید و متوجّه امر خود شده گفت: نه، به خدا سوگند، کار مردم با بودن در تجارت اصلاح نمیگردد، و برای آنها جز فارغ بودن و توجّه بهکار و حالشان نمیسزد، و برای عیالم نیز از چیزی که چارهشان را کند گریزی نیست، آن گاه تجارت را ترک نمود و به اندازه ضرورت روزانه خود و عیالش از مال مسلمین نفقه نمود، وی حج مینمود و عمره بهجای میآورد، و آنچه برایش معین ساخته بودند، شش هزار درهم در سال بود. هنگامی که مرگش فرارسید گفت: آنچه از مال مسلمین نزد ماست آن را مسترد سازید، من از این مال چیزی نمیگیرم، و آن زمینم که در فلان و فلان جاست بهجای آنچه از اموالشان گرفتم برای مسلمانان باشد، و آن مبلغ توأم با یک رأس شتر شیری، یک غلام که مأمور سلاح پاکی بود و یکدانه قطیفه که معادل پنج درهم ارزش نداشت، به عمر ستحویل داده شد. عمر سگفت: کسی را که بعد از وی است به مشقّت انداخت!!.
راویان گویند: ابوبکر در سال یازدهم عمر بن الخطاب سرا موظف بر حج ساخت، بعد از آن ابوبکر سدر رجب سال دوازدهم عمره بهجای آورد، و چاشتگاه وارد مکه شد، و به منزل خود آمد که ابوقحافه بر دروازه منزلش نشسته بود، و دو نفر جوان همراهش بودند، و او برای آنان صحبت مینمود، آن گاه برای ابوقحافه گفته شد: این فرزندت است، وی از جای خود برخاست و ایستاد، و ابوبکر شتاب نمود تا سواری خود را بخواباند، اما در حالی که سواریش ایستاده بود، از آن فرود آمد و میگفت: پدرم از جایت بلند نشو، بعد با او روبرو شد و او را در آغوش کشید، و از میان هر دو چشمان ابوقحافه را بوشید، و پدرش از فرط شادی به خاطر تشریف فرمایی فرزندش شروع به گریستن نمود. و عتاب بن اسید، سهیل بن عمرو، عکرمه بن ابی جهل و حارث بن هشام شبه مکه آمدند، و بر وی سلام کردند: سلام بر تو ای خلیفه پیامبر خدا. و همه با او مصافحه نمودند، و ابوبکر وقتی که آنها از پیامبر خدا صیاد مینمودند، گریه میکرد، بعد از آن به ابوقحافه سلام کردند، ابوقحافه گفت: ای عتیق، اینها بزرگان و اشرافاند، صحبتشان را نیکودار، ابوبکر گفت: ای پدرم نیرو و توانایی جزیه مدد خدا نیست، امر بزرگی به گردنم انداخته شده است، که من جز به مدد خدا بدان، قوت و توانایی ندارم.
بعد از آن داخل شد، غسل نمود، و بیرون رفت و یارانش وی را دنبال نمودند، وی آنها را کناز زده گفت: آهسته باشید. و مردم که از پیش رویش در حرکت بودند با او روبرو گردیده، و وی را [در ارتباط] به [درگذشت] پیامبر تعزیت میدادند، و او گریه مینمود، تا این که به خانه [کعبه] رسید و با چادر خود اضطباع نمود [۳۰۳]. بعد رکن را لمس نمود، و هفت مرتبه طواف نمود، و دو رکعت نماز بهجای آورده به منزل خود برگشت. هنگامی که وقت ظهر فرارسید، بیرون رفت و همچنان خانه را طواف نمود، و بعد در نزدیکی دارالندوه نشست و گفت: آیا کسی از ظلمی شکایت دارد، و یا حقی را طلب میکند؟ هیچ کسی برایش نیامد، و مردم از والی خود ستایش نمودند [۳۰۴]، بعد نماز عصر را بهجای آورد و نشست، و مردم با او وداع گفتند، و وی به قصد برگشت به مدینه بیرون رفت. چون وقت حج در سال دوازدهم فرارسید، خود ابوبکر سبرای مردم در آن سال حج کرد، و صرف حج نمود [۳۰۵]، و عثمان بن عفّان سرا جانشین خود در مدینه گذاشته بود.
ابن کثیر میگوید: این سیاق حسن است، و از شواهدی از وجوه دیگر نیز برخوردار است، و مثل این را نفسها قبول نموده، و میپذیرند.
[۳۰۲] «ارغاء» و «تصریح» دو نوع دوشیدن است که در نوع اول در سرشیر کف میآید و در نوع دوم نمیآید. [۳۰۳] اضطباع نوعی چادر پوشیدن است که حجاج در وقت طواف آن طور میپوشند. م. [۳۰۴] والی آنان عتاب بن اسید بود. [۳۰۵] یعنی: همراه به حج عمره با جا نیاورد.