قصه وی با پیامبر خدا صدر این باره
مالک از عطا بن یسار روایت نموده که: پیامبر خدا صعطایی را برای عمربن الخطاب سفرستاد،ولی عمر سآن را رد نمود، پیامبر خدا صبرایش گفت: «چرا آن را مسترد نمودی؟» گفت: ای رسول خدا، آیا به ما خبر ندادی، که برای هر یکی ما بهتر آن است، که از کسی چیزی نگیرد؟ پیامبر صگفت: «آن در ارتباط با سؤال نمودن است، ولی آنچه در غیر سؤال باشد، آن رزقی است که خداوند برایت عنایت میکند»، عمر سگفت: ولی سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، از هیچ کس چیزی را سئوال نمیکنم، و چیزی که بدون سئوال برایم بیاید، آن را میگیرم [۵۳۵]. این چنین این را مالک به شکل مرسل روایت نموده، و بیهقی آن را از زید بن اسلم از پدرش روایت نموده، که گفت: از عمربن الخطاب سشنیدم که میگفت:... و مانند آن را متذکر شده، این چنین در الترغیب (۱۱۸/۲) آمده است.
[۵۳۵] سند آن مرسل است. مالک در موطا (۲/ ۷۶۲) از عطاء بن یسار بصورت مرسل. بیهقی آن را بصورت مرسل از زید بن مسلم از پدرش روایت کرده است... از هیمن وجه نیز ابویعلی در (الاحادیث المختاره) (۸۳) آن را وصل کرده است. نگا: صحیح الجامع (۸۴۶) و (۸۴۷).