روایت ابن عباس درباره گریستن وی ببر بسط و گسترش دنیا
حمیدی، ابن سعد (۲۰۷/۳) بزار سعیدبن منصور، بیهقی (۳۵۸/۶) و غیر ایشان از ابن عباس بروایت نمودهاند که گفت: عمربن الخطاب سوقتی نمازی را میخواند، برای مردم مینشست، و کسی که ضرورتی میداشت با وی در آن مورد صحبت مینمود، و اگر کسی ضرورت و کاری نمیداشت بر میخاست، ولی [روزی] نمازهایی را برای مردم امامت نمود و در آنها ننشست، گفتم: ای یرفأ، آیا امیرالمؤمنین مریضیی ندارد، آن گاه نشستم و عثمان بن عفّان سآمد و نشست، یرفأ بیرون رفت و گفت: ای ابن عفّان برخیز، و ای ابن عباس برخیز. بعد نزد عمر سداخل شدیم، و نزد وی، انبوهی از مال بود، و بر هر یک از تودهها یک استخوان شانه بود. گفت: من به اهل مدینه نگاه نمودم، و شما دو تن را از همه دارای خویشاوندان زیاد یافتم، این مال را بگیرید و تقسیمش کنید، و آنچه را اضافی ماند بازگردانید. عثمان سسرزانو نشست [۵۷۷]، و من روی زانویم نشستم و گفتم: و اگر کمبود نمود، آن را برای ما ادا میکنی؟ عمر گفت: عادتی از کوهی [۵۷۸]- (سفیان میگوید): یعنی سنگی از کوهی - آیا این نزد خدا وقتی که محمّد صو اصحابش پوست را میخوردند، وجود نداشت، گفتم: بلی، به خدا سوگند، این وقتی که محمّد صزنده بود نزد خدا وجود داشت، و اگر به وی واگذار میشد در آن غیر عملی را انجام میداد که تو انجام میدهی، آن گاه عمر خشمگین شد و گفت: چه میکرد؟ گفتم: خودش میخورد و به ما نیز میخورانید. آن گاه عمر صدای توأم با گریهای را کشید که پهلوهایش بر اثر آن به هم خورد، و بعد گفت: دوست دارم که از آن [۵۷۹]به صورتی بیرون روم، که نه به نفع من باشد و نه به ضررم. این چنین در الکنز (۳۲۰/۲) آمده است، و هیثمی (۲۴۲/۱۰) میگوید: این را بزار روایت نموده، و اسناد آن جید است.
و ابوعبید و ابن سعد (۲۱۸/۳) و ابن راهویه و الشاشی - که آن را حسن دانسته - از ابن عباس بروایت نمودهاند که گفت: عمربن الخطاب سمرا خواست و نزدش آمدم، و دیدم که در پیش رویش چرمی است و روی آن طلا پراکنده شده است. گفت: بیا این را در میان قوم خود تقسیم کن، خداوند داناتر است، که این را از نبی خود صو از ابوبکر سدور داشت و به من داد، که آیا برای خیری به من داده است، یا به خاطر شری؟! بعد از آن گریست و گفت: نه هرگز، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این را از نبی خود و از ابوبکر سبه اراده شر به آنان باز نداشته بود، که برای عمر به اراده خیر برایش داده باشد. این چنین در الکنز (۳۱۷/۲) آمده است.
[۵۷۷] در حدیث «جشا» آمده، که همان معنای ترجمه شده را افاده میکند، ولی در بیهقی و الطبقات «فحشا» آمده، که «آن را گرفت» معنی میدهد، و این درستتر است. [۵۷۸] عمر سبا این گفته خود میخواهد ابن عباس را به پدرش عباس سدر شهامت، و جرأت در گفتار تشبیه کند. [۵۷۹] خلافت.