سخن حارث بن سوید در این باره و این گفتار مقداد: من میمیرم تا اسلام عزیز باشد
ابونعیم در الحلیه (۱۷۶/۱) از حارث بن سوید روایت نموده، که گفت: مقداد بن اسود سدر سریهای بود، و (دشمن) ایشان را محاصره نمود، امیر فرمان داد که کسی چهارپای خویش را به چرا بیرون نبرد، شخصی که این فرمان به او نرسیده بود، چهارپای خود را به چرا برد، بنابراین امیر وی را زد، و آن مرد در حالی بازگشت که میگفت: با آنچه امروز مواجه شدم، هرگز ندیده بودم. آن گاه مقداد عبور نمود و گفت: تو را چه شده است؟ موصوف قصه خود را برایش بیان نمود، مقداد شمشیر خویش را در گردن انداخت و با وی به طرف امیر روان شد، وقتی که نزد امیر رسید گفت: قصاص وی را از نفس خودت بده. وی حاضر شد، ولی آن مرد معافش نمود، و مقداد در حالی بازگشت که میگفت: من میمیرم تا اسلام عزیز باشد.