قصه وی با عمر بدرباره لباس
عمربن شبه از افلح مولای ابوایوب [انصاری] سروایت نموده، که گفت: عمر سبه آماده ساختن لباسهایی برای اهل بدر هدایت میداد، و در [ساختن] آنها استادی و مهارت بهکار میرفت، وی برای معاذبن عفراء سلباسی فرستاد. معاذ به من گفت: ای افلح این لباس را بفروش، و من آن را برای او به یک هزار و پانصد درهم به فروش رسانیدم، بعد از آن گفت: برو، و به آن برایم غلامهایی خریداری کن، و برایش پنج غلام خریدم، سپ گفت: به خدا سوگند شخصی که دو پوست را برای پوشیدن بر آزادسازی پنج غلام ترجیح میدهد، بدون تردید سست رأی است، بروید همهتان آزاد هستید، این خبر به عمر سرسید، که وی لباس ارسالی را نمیپوشد. آن گاه با مصرف صددرهم، لباس خشن و زبری برایش آماده ساخت، هنگامی که فرستاده عمر آن را برایش آورد، گفت: فکر نمیکنم او این را توسط برای من فرستاده عمر آن را برایش آورد، گفت: فکر نمیکنیم او این را توسط تو برای من فرستاده باشد؟ پاسخ داد: بلی، به خدا سوگند، [او این را برای تو فرستاده، است]، آن گاه لباس را گرفت و به آن نزد عمر سآمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، این لباس را برای من فرستادهای؟ گفت: آری، ما برایت از لباسهایی که برای تو و برادرانت انتخاب میکنیم، میفرستیم، ولی به من خبر رسید که تو آن را نمیپوشی. گفت: ای امیرالمؤمنین، من اگرچه آن را نمیپوشم، ولی دوست دارم از چیزهای خوبی که نزدت هست برایم بیاید، آن گاه دوباره لباسش را [مثل سابق] برایش فرستاد. این چنین در صفوه الصفوه (۱۸۸/۱) آمده است.