حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه وی با عمر بدرباره لباس

قصه وی با عمر بدرباره لباس

عمربن شبه از افلح مولای ابوایوب [انصاری] سروایت نموده، که گفت: عمر سبه آماده ساختن لباس‌هایی برای اهل بدر هدایت می‏داد، و در [ساختن] آن‏ها استادی و مهارت به‌کار می‏رفت، وی برای معاذبن عفراء سلباسی فرستاد. معاذ به من گفت: ای افلح این لباس را بفروش، و من آن را برای او به یک هزار و پانصد درهم به فروش رسانیدم، بعد از آن گفت: برو، و به آن برایم غلام‌هایی خریداری کن، و برایش پنج غلام خریدم، سپ گفت: به خدا سوگند شخصی که دو پوست را برای پوشیدن بر آزادسازی پنج غلام ترجیح می‏دهد، بدون تردید سست رأی است، بروید همه‌تان آزاد هستید، این خبر به عمر سرسید، که وی لباس ارسالی را نمی‏پوشد. آن گاه با مصرف صددرهم، لباس خشن و زبری برایش آماده ساخت، هنگامی که فرستاده عمر آن را برایش آورد، گفت: فکر نمی‏کنم او این را توسط برای من فرستاده عمر آن را برایش آورد، گفت: فکر نمی‏کنیم او این را توسط تو برای من فرستاده باشد؟ پاسخ داد: بلی، به خدا سوگند، [او این را برای تو فرستاده، است]، آن گاه لباس را گرفت و به آن نزد عمر سآمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، این لباس را برای من فرستاده‏ای؟ گفت: آری، ما برایت از لباسهایی که برای تو و برادرانت انتخاب می‏کنیم، می‏فرستیم، ولی به من خبر رسید که تو آن را نمی‏پوشی. گفت: ای امیرالمؤمنین، من اگرچه آن را نمی‏پوشم، ولی دوست دارم از چیزهای خوبی که نزدت هست برایم بیاید، آن گاه دوباره لباسش را [مثل سابق] برایش فرستاد. این چنین در صفوه الصفوه (۱۸۸/۱) آمده است.