قصه وی با عمر سدر این باره
احمد، حمیدی، ابن ابی شیبه، دارمی، مسلم و نسائی از عبداللَّه بن سعدی سروایت نمودهاند که: وی (هنگام [۵۴۱]خلافت عمربن الخطاب سنزدش آمد، عمر سبه وی گفت: به من خبر داده شده است که تو از امور مردم کارهایی را به دوش میگیری، و وقتی که برایت معاش داده شود، آن را خوب نمیدانی، گفتم: آری، عمر گفت: هدفت از آن چیست [۵۴۲]؟ گفتم: من اسبهایی و غلامهایی دارم و مالدار هستم، و میخواهم معاشم برای مسلمانان صدقه باشد، عمر گفت: این کار را نکن، من نیز میخواستم مثل تو عمل نمایم، وقتی که پیامبر صعطا را به من میداد، میگفتم: آن را به آن که از من بدان محتاجتر است بده، یک مرتبه به من داد، گفتم: آن را به فقیرتر از من بده، پیامبر صگفت: «آن را بگیر، و ذخیرهاش کن، و یا صدقهاش کن، و آنچه از این مال بدون طمع و سئوال برایت آمد، بگیر، و آنچه [به این صورت] نیامد، نفس خود را به دنبال آن نینداز» [۵۴۳]. و نزد ابن جریر از وی آمده، که گفت: عمر سمرا برای جمع آوری صدقه مقرّر نمود، هنگامی که آن را به وی دادم معاشم را به من داد [۵۴۴]، گفتم: من فقط به خاطر خداوند کار نمودم، و اجرم بر خداست، گفت: آنچه را برایت دادم بگیر، چون من نیز در زمان پیامبر خدا صکار نمودم، و او به من داد، و مثل قول تو را گفتم، رسول خدا صفرمود: «وقتی که من چیزی را بدون این که از من درخواست کنی برایت دادم، بخور و صدقه کن». این چنین در الکنز (۳۲۵/۳) آمده است.
[۵۴۱] به نقل از بیهقی. [۵۴۲] یعنی هدفت از این نگرفتن و بد دیدن معاش چیست؟ م. [۵۴۳] بخاری (۷۱۶۳) مسلم (۱۰۴۵) نسائی (۵/ ۱۰۳) احمد (۱/ ۷، ۴۰). [۵۴۴] هدف از استعمال کلمه معاش در اینجا و بخشهای دیگر، این است که: آنها در بدل کاری که انجام میدادند، یک مقدار پول برایشان داده میشد، و یا این که طبق قانون آن وقت معاشهایی داشتند و آن را میگرفتند. م.