حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه وی با عمر سدر این باره

قصه وی با عمر سدر این باره

احمد، حمیدی، ابن ابی شیبه، دارمی، مسلم و نسائی از عبداللَّه بن سعدی سروایت نموده‏اند که: وی (هنگام [۵۴۱]خلافت عمربن الخطاب سنزدش آمد، عمر سبه وی گفت: به من خبر داده شده است که تو از امور مردم کارهایی را به دوش می‏گیری، و وقتی که برایت معاش داده شود، آن را خوب نمی‏دانی، گفتم: آری، عمر گفت: هدفت از آن چیست [۵۴۲]؟ گفتم: من اسب‌هایی و غلام‏هایی دارم و مالدار هستم، و می‏خواهم معاشم برای مسلمانان صدقه باشد، عمر گفت: این کار را نکن، من نیز می‏خواستم مثل تو عمل نمایم، وقتی که پیامبر صعطا را به من می‏داد، می‏گفتم: آن را به آن که از من بدان محتاج‏تر است بده، یک مرتبه به من داد، گفتم: آن را به فقیرتر از من بده، پیامبر صگفت: «آن را بگیر، و ذخیره‏اش کن، و یا صدقه‏اش کن، و آنچه از این مال بدون طمع و سئوال برایت آمد، بگیر، و آنچه [به این صورت] نیامد، نفس خود را به دنبال آن نینداز» [۵۴۳]. و نزد ابن جریر از وی آمده، که گفت: عمر سمرا برای جمع آوری صدقه مقرّر نمود، هنگامی که آن را به وی دادم معاشم را به من داد [۵۴۴]، گفتم: من فقط به خاطر خداوند کار نمودم، و اجرم بر خداست، گفت: آنچه را برایت دادم بگیر، چون من نیز در زمان پیامبر خدا صکار نمودم، و او به من داد، و مثل قول تو را گفتم، رسول خدا صفرمود: «وقتی که من چیزی را بدون این که از من درخواست کنی برایت دادم، بخور و صدقه کن». این چنین در الکنز (۳۲۵/۳) آمده است.

[۵۴۱] به نقل از بیهقی. [۵۴۲] یعنی هدفت از این نگرفتن و بد دیدن معاش چیست؟ م. [۵۴۳] بخاری (۷۱۶۳) مسلم (۱۰۴۵) نسائی (۵/ ۱۰۳) احمد (۱/ ۷، ۴۰). [۵۴۴] هدف از استعمال کلمه معاش در اینجا و بخش‏های دیگر، این است که: آن‏ها در بدل کاری که انجام می‏دادند، یک مقدار پول برای‌شان داده می‏شد، و یا این که طبق قانون آن وقت معاش‌هایی داشتند و آن را می‏گرفتند. م.