قصه شتر ابن عمر با پدرش عمر بدر این باره
سعیدبن منصور، ابن ابی شیبه و بیهقی از ابن عمر بروایت نمودهاند که گفت: شتری را خریدم و آن را به چراگاه فرستادم، هنگامی که چاق شد آوردمش، عمر سداخل بازار گردید، و شتر چاقی را دید و گفت: این شتر از کیست؟ گفته شد: از عبداللَّه بن عمر، آنگاه شروع نموده میگفت: به، به، پسر امیرالمؤمنین، من به شتاب آمدم و گفتم: ای امیرالمؤمنین، تو را چه شده است؟ گفت: این شتر چیست؟ گفتم: شتری است که من آن را خریدم و به چراگاه فرستادمش، و هدفم از آن همان هدفی است که دیگر مسلمانان در طلب آناند، گفت: [ولی مردم میگویند:] شتر پسر امیرالمؤمنین را بچرانید! شتر پسر امیرالمؤمنین را آب بدهید! ای عبداللَّه بن عمر، اصل مالت را بستان و اضافه را به بیت المال مسلمین برگردان. این چنین در المنتخب (۴۱۹/۴) آمده است.