حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

ذکر طعام وی سدر روایت انس و سائب بن یزید

ذکر طعام وی سدر روایت انس و سائب بن یزید

ابن سعد (۲۳۰/۳) از انس سروایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب سرا که در آن روز امیرالمؤمنین بود دیدم که پیمانه‏ای از خرما برایش آماده می‏شد، و او آن را به همراه خراب‌هایش می‏خورد. و از سائب بن یزید روایت است، که گفت: گاهی نان شب را نزد عمربن الخطاب سمی‏خوردم، وی نان و گوشت را می‏خورد، و بعد از آن دست خود را بر قدمش می‏مالید و می‏گفت: این دستمال عمر و آل عمر است. و نزد دینوری از ثابت روایت است، که گفت: جارود نزد عمربن الخطاب سنان خورد هنگامی که فارغ شد، گفت: ای کنیز، دستار - دستمالی که دستش را پاک کند - را بیاور، عمر گفت: دستت را بر پشتت بمال.

قصه‏های وی در تذکر دادن این آیه برای مردم ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا.

ابونعیم در الحلیه (۴۹/۱) ازعبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده، که گفت: تنی چند از اهل عراق نزد عمر سآمدند، وی ملاحظه نمود که آنان دست گرفته نان می‏خورند، گفت: [طعام من] این است ای اهل عراق، اگر می‏خواستم این مانند شما برایم نرم می‏شد، ولی ما از دنیای خود ذخیره می‏کنیم، و آن را در آخرت خود می‏یابیم، آیا این قول خداوند را نشنیده‏اید که برای قومی گفت:

﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا[الاحقاف: ۲۰].

ترجمه: «از طیبات و لذایذ در زندگی دنیایی خویش استفاده کردید».

و همچنین نزد وی (۴۹/۱) وهناد، از حبیب بن ابی ثابت از بعضی یاران وی از عمر سروایت است که: تعدادی از مردم عراق نزد وی آمدند، و در جمله آنان جریربن عبداللَّه سنیز بود، وی برای‌شان کاسه بزرگی را که از نان و روغن [در آن طعام] ساخته شده بود، آورد و گفت: بگیرید، ولی آنان ضعیف و دست گرفته گرفتند، آن گاه عمر سبرای‌شان گفت: آنچه را انجام می‏دهید می‏بینم، چه می‏خواهید؟ آیا شیرین و ترش و گرم و سرد، و بعد انداختن در شکم‏ها!! این چنین در منتخب الکنز (۴۰۵/۴) آمده است.

و ابن سعد و عبدبن حمد از حمید بن هلال روایت نموده‏اند که: حفص بن ابی العاص سدر وقت طعام عمر سحاضر می‏شد ولی نمی‏خورد، عمر سبه او گفت:

چه چیز تو را از طعام ما باز می‏دارد؟ گفت: طعام تو خشن و غلیظ است، من به طرف طعام نرمی که برایم آماده شده است، بر می‏گردم، و از آن می‏خورم. عمر گفت: آیا احساس می‏کنی من از این عاجز هستم، که امر کنم و گوسفندی [ذبح شود] و مویش از آن دور گردد، و دستور بدهم تا آردی در پارچه‏ای الک شود، و بعد امر کنم و از آن نان‏های نرم و نازک پخته شود، و بعد دستور دهم تا یک پیمانه کشمش خشک در مشک انداخته شود، و بعد از آن بالایش آب ریخته شود، و چنان گردد که گویی، خون آهو است؟ آن گاه حفص گفت: من تو را به خوبی زندگی دانا می‏بینم. عمر گفت:

آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست! اگر ترس کمی حسنات و نیکی‌هایم در روز قیامت نمی‏بود، حتماً در (نرمی و نازکی) زندگی‌تان شرکت می‏نمودم. این چنین در الکنز (۴۰۳/۴) آمده است.

و نزد ابونعیم در الحلیه (۴۹/۱) از سالم بن عبداللَّه روایت است که: عمربن الخطاب سمی‏گفت: به خدا سوگند، پروای لذت‏های زندگی را نداریم، که امر کنیم بزهای خردسال برای مان کباب شوند [۶۲۴]. و امر کنیم از مغز و نرمی گندم برای‏مان نان پخته شود، و امر کنیم از کشمش برای‏مان در مشک‏ها نبیذ درست شود، تا این که وقتی مثل چشم کبک گردید، آن را بخوریم، و این را بنوشیم، ولی ما می‏خواهیم خوبی‏های خود را نگاه کنیم و به تأخیر اندازیم، چون از خداوند شنیده‏ایم که می‏گوید:

﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا.

ترجمه: «از طیبات و لذایذ در زندگی دنیایی خویش استفاده کردید».

[۶۲۴] یعنی موهای آن کنده شود و بعد از آن کباب شود.