ذکر طعام وی سدر روایت انس و سائب بن یزید
ابن سعد (۲۳۰/۳) از انس سروایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب سرا که در آن روز امیرالمؤمنین بود دیدم که پیمانهای از خرما برایش آماده میشد، و او آن را به همراه خرابهایش میخورد. و از سائب بن یزید روایت است، که گفت: گاهی نان شب را نزد عمربن الخطاب سمیخوردم، وی نان و گوشت را میخورد، و بعد از آن دست خود را بر قدمش میمالید و میگفت: این دستمال عمر و آل عمر است. و نزد دینوری از ثابت روایت است، که گفت: جارود نزد عمربن الخطاب سنان خورد هنگامی که فارغ شد، گفت: ای کنیز، دستار - دستمالی که دستش را پاک کند - را بیاور، عمر گفت: دستت را بر پشتت بمال.
قصههای وی در تذکر دادن این آیه برای مردم ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا﴾.
ابونعیم در الحلیه (۴۹/۱) ازعبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده، که گفت: تنی چند از اهل عراق نزد عمر سآمدند، وی ملاحظه نمود که آنان دست گرفته نان میخورند، گفت: [طعام من] این است ای اهل عراق، اگر میخواستم این مانند شما برایم نرم میشد، ولی ما از دنیای خود ذخیره میکنیم، و آن را در آخرت خود مییابیم، آیا این قول خداوند ﻷرا نشنیدهاید که برای قومی گفت:
﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا﴾[الاحقاف: ۲۰].
ترجمه: «از طیبات و لذایذ در زندگی دنیایی خویش استفاده کردید».
و همچنین نزد وی (۴۹/۱) وهناد، از حبیب بن ابی ثابت از بعضی یاران وی از عمر سروایت است که: تعدادی از مردم عراق نزد وی آمدند، و در جمله آنان جریربن عبداللَّه سنیز بود، وی برایشان کاسه بزرگی را که از نان و روغن [در آن طعام] ساخته شده بود، آورد و گفت: بگیرید، ولی آنان ضعیف و دست گرفته گرفتند، آن گاه عمر سبرایشان گفت: آنچه را انجام میدهید میبینم، چه میخواهید؟ آیا شیرین و ترش و گرم و سرد، و بعد انداختن در شکمها!! این چنین در منتخب الکنز (۴۰۵/۴) آمده است.
و ابن سعد و عبدبن حمد از حمید بن هلال روایت نمودهاند که: حفص بن ابی العاص سدر وقت طعام عمر سحاضر میشد ولی نمیخورد، عمر سبه او گفت:
چه چیز تو را از طعام ما باز میدارد؟ گفت: طعام تو خشن و غلیظ است، من به طرف طعام نرمی که برایم آماده شده است، بر میگردم، و از آن میخورم. عمر گفت: آیا احساس میکنی من از این عاجز هستم، که امر کنم و گوسفندی [ذبح شود] و مویش از آن دور گردد، و دستور بدهم تا آردی در پارچهای الک شود، و بعد امر کنم و از آن نانهای نرم و نازک پخته شود، و بعد دستور دهم تا یک پیمانه کشمش خشک در مشک انداخته شود، و بعد از آن بالایش آب ریخته شود، و چنان گردد که گویی، خون آهو است؟ آن گاه حفص گفت: من تو را به خوبی زندگی دانا میبینم. عمر گفت:
آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست! اگر ترس کمی حسنات و نیکیهایم در روز قیامت نمیبود، حتماً در (نرمی و نازکی) زندگیتان شرکت مینمودم. این چنین در الکنز (۴۰۳/۴) آمده است.
و نزد ابونعیم در الحلیه (۴۹/۱) از سالم بن عبداللَّه روایت است که: عمربن الخطاب سمیگفت: به خدا سوگند، پروای لذتهای زندگی را نداریم، که امر کنیم بزهای خردسال برای مان کباب شوند [۶۲۴]. و امر کنیم از مغز و نرمی گندم برایمان نان پخته شود، و امر کنیم از کشمش برایمان در مشکها نبیذ درست شود، تا این که وقتی مثل چشم کبک گردید، آن را بخوریم، و این را بنوشیم، ولی ما میخواهیم خوبیهای خود را نگاه کنیم و به تأخیر اندازیم، چون از خداوند شنیدهایم که میگوید:
﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا﴾.
ترجمه: «از طیبات و لذایذ در زندگی دنیایی خویش استفاده کردید».
[۶۲۴] یعنی موهای آن کنده شود و بعد از آن کباب شود.