حکایت مردی که شتر چاقی را برای صدقه عرضه نمود
احمد، ابوداود، ابویعلی، ابن خزیمه و غیر ایشان از ابی سروایت نمودهاند، که گفت: پیامبر خدا صمرا برای جمع نمودن زکات فرستاد، و بر مردی عبور نمودم، هنگامی که مالش را جمع نمود، جز یک بنت مخاض از مالش دیگر چیزی بر وی لازم ندیدم [۳۳۹]، گفتم: این بنت مخاض را بده، و همین صدقه ات است. وی گفت: آن نه شیر دارد، و نه پشت [۳۴۰]، این ناقه جوان بزرگ و چاق را بگیر، به او گفتم: من آنچه را بدان مأمور نشدهام، نمیگیرم، پیامبر خدا صبرایت نزدیک است، اگر خواسته باشی که نزدش بروی و آنچه را به من عرضه داشتی، بر وی عرضه کنی، این کار را بکن، اگر او آن را از تو پذیرفت، من هم قبولش میکنم، و اگر آن را رد نمود و نپذیرفت، من هم آن را رد میکنم. گفت: من این کار را میکنم. آن گاه همراه با من خارج گردید، و همان ناقه را که برایم عرضه نموده بود، با خود گرفت، و نزد پیامبر خدا صآمدیم، بعد به او گفت: ای نبی خدا، فرستاده تونزدم آمد تا از من صدقه مالم را بگیرد، و من به خدا سوگند یاد میکنم که قبل از این بر مالم هرگز نه رسول خدا صبر من ایستاده، و نه فرستادهاش، آن گاه مال خود را برایش جمع نمودم، و او گمان نمود که بالایم از آن یک بنت مخاض لازم است، و آن نه شیر دارد و نه پشت، و من ناقه بزرگ و جوانی را به او عرضه داشتم تا آن را بگیرد، ولی او از گرفتنش از من امتناع ورزید، و آن ناقه این است کهای رسول خدا که برایت آوردهام، پیامبر خدا صفرمود: «بر تو همان است، ولی اگر خوبتری را تطوع کنی، خداوند تو را در بدل آن پاداش نیکو میدهد، ما آن را از تو قبول نمودیم». [آن مرد] گفت: این است آن ناقه، ای پیامبر خدا، که آن را برایت آوردهام، و بگیرش. آن گاه پیامبر خدا صبه تسلیم شدن و قبض آن دستور داد، و در مال وی به برکت، دعا نمود [۳۴۱]. این چنین در الکنز (۳۰۹/۳) آمده است.
[۳۳۹] یعنی در مالش تنها یک بنت مخاض واجب میشد و بس. م. [۳۴۰] یعنی بنت مخاض نه شیر میدهد، و نه هم بر پشت خود بار کشیده میتواند. [۳۴۱] حسن. ابوداوود (۱۵۸۳) احمد (۵/ ۱۴۲) و آلبانی آن را حسن دانسته است. و حاکم (۱/ ۳۹۹ – ۳۴۰).