حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

حکایت مردی که شتر چاقی را برای صدقه عرضه نمود

حکایت مردی که شتر چاقی را برای صدقه عرضه نمود

احمد، ابوداود، ابویعلی، ابن خزیمه و غیر ایشان از ابی سروایت نموده‏اند، که گفت: پیامبر خدا صمرا برای جمع نمودن زکات فرستاد، و بر مردی عبور نمودم، هنگامی که مالش را جمع نمود، جز یک بنت مخاض از مالش دیگر چیزی بر وی لازم ندیدم [۳۳۹]، گفتم: این بنت مخاض را بده، و همین صدقه ات است. وی گفت: آن نه شیر دارد، و نه پشت [۳۴۰]، این ناقه جوان بزرگ و چاق را بگیر، به او گفتم: من آنچه را بدان مأمور نشده‏ام، نمی‏گیرم، پیامبر خدا صبرایت نزدیک است، اگر خواسته باشی که نزدش بروی و آنچه را به من عرضه داشتی، بر وی عرضه کنی، این کار را بکن، اگر او آن را از تو پذیرفت، من هم قبولش می‏کنم، و اگر آن را رد نمود و نپذیرفت، من هم آن را رد می‏کنم. گفت: من این کار را می‏کنم. آن گاه همراه با من خارج گردید، و همان ناقه را که برایم عرضه نموده بود، با خود گرفت، و نزد پیامبر خدا صآمدیم، بعد به او گفت: ای نبی خدا، فرستاده تونزدم آمد تا از من صدقه مالم را بگیرد، و من به خدا سوگند یاد می‏کنم که قبل از این بر مالم هرگز نه رسول خدا صبر من ایستاده، و نه فرستاده‏اش، آن گاه مال خود را برایش جمع نمودم، و او گمان نمود که بالایم از آن یک بنت مخاض لازم است، و آن نه شیر دارد و نه پشت، و من ناقه بزرگ و جوانی را به او عرضه داشتم تا آن را بگیرد، ولی او از گرفتنش از من امتناع ورزید، و آن ناقه این است که‏ای رسول خدا که برایت آورده‏ام، پیامبر خدا صفرمود: «بر تو همان است، ولی اگر خوب‏تری را تطوع کنی، خداوند تو را در بدل آن پاداش نیکو می‏دهد، ما آن را از تو قبول نمودیم». [آن مرد] گفت: این است آن ناقه، ای پیامبر خدا، که آن را برایت آورده‏ام، و بگیرش. آن گاه پیامبر خدا صبه تسلیم شدن و قبض آن دستور داد، و در مال وی به برکت، دعا نمود [۳۴۱]. این چنین در الکنز (۳۰۹/۳) آمده است.

[۳۳۹] یعنی در مالش تنها یک بنت مخاض واجب می‏شد و بس. م. [۳۴۰] یعنی بنت مخاض نه شیر می‏دهد، و نه هم بر پشت خود بار کشیده می‏تواند. [۳۴۱] حسن. ابوداوود (۱۵۸۳) احمد (۵/ ۱۴۲) و آلبانی آن را حسن دانسته است. و حاکم (۱/ ۳۹۹ – ۳۴۰).