حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

داستان بکر بن شَدّاخ با یک یهودی و عدالت عمر س

داستان بکر بن شَدّاخ با یک یهودی و عدالت عمر س

ابن منده و ابونعیم از عبدالملک بن یعلای لیثی روایت نموده‏اند که: بکر بن شداخ لیثی س- وی از کسانی بود که خدمت پیامبر صرا می‏نمودند، و کم سن و سال بود - وقتی که احتلام شد نزد پیامبر صآمد و گفت: ای پیامبر خدا من نزد اهل تو داخل می‏شدم، و اکنون به حد مردان رسیده‏ام. پیامبر صفرمود: «بار خدایا گفتارش را راست بگردان و کامیابی را نصیبش کن». در زمان خلافت عمربن الخطاب بود، که یک یهودی کشته شده پیدا شد، این قضیه را عمربن الخطاب بزرگ دانست، و بی‏قرار گردید و بر منبر بالا رفته گفت: آیا در آنچه مرا خداوند ولایت داده، و خلیفه گردانیده است، مردان بی گناه کشته می‏شوند؟ من کسی را که از این قضیه آگاهی دارد به خدا سوگند می‏دهم که به من خبر دهد. بکربن شداخ برخاست و گفت: من آن را چنین کرده‏ام. عمر سگفت: اللَّه اکبر، به خون وی اعتراف نمودی. اکنون دلیل بیرون رفتن (نجات) را بیاور. گفت: آری، فلان برای جهاد رفت و مرا وظیفه دار فامیل خویش ساخت، آمدم و این یهودی را در منزل وی یافتم که چنین می‏گوید:

واشعث غره الاسلام مني
خلوت بعرسه ليل التمـام
ابيت على ترائبها ويمسى
على جرداء لاحقة الـحزام
كان مـجامع الربلات منها
فئام ينهضون الى فئام

ترجمه: «اشعث را اسلام از طرف من در فریب انداخت، و من امشب تمام با عروس وی خلوت نمودم، من بر دو دنده سینه وی می‏خوابم، و او بر شتر بی موی لاغر بیگاه می‏کند، گویی جای‏های جمع شدن گوشت‏های درون ران وی، چون جماعتی است که برای جماعتی بر می‏خیزند».

آن گاه عمر سقول وی را نظر به دعای پیامبر صتصدّیق نمود، و خون او را باطل گردانید. این چنین در الکنز (۱۳/۷) آمده است. و این را ابن ابی شیبه از شعبی، به معنای آن، چنان که در الاصابه (۵۲/۱) آمده، روایت کرده است.