عمر و سمؤاخذه امیر حمص به خاطر بنا نمودن بالاخانه
ابن عساکر از عروه بن رویم روایت نموده که: عمربن الخطاب سدرموسم حج به احوال مردم نگریست [و از آنها بازجویی و احوال پرسی به عمل آورد]، در این جریان اهل حمص بر وی عبور نمود، و او گفت: امیرتان چگونه است [۲۱۲]؟ گفتند: بهترین امیر است، جز این که بالاخانهای ساخته و در آن میباشد. آن گاه نامهای نوشت، و پیکی را فرستاد، و به او دستور داد که آن را آتش زند. هنگامی که پیک به آن بالا خانه رسید، هیزم را جمع نمود و دروازهاش را آتش زد. این قضیه به [امیر] خبر داده شد، و او گفت: بگذاریدش که وی فرستاده شده است، بعد از آن [پیک] نامه را به او داد، و تا هنوز امیر نامه را از دست خود نگذاشته بود که به طرف عمر سسوار گردید. هنگامی که عمر سوی را دید گفت: در حَرَّه به من بپیوند - و شتران صدقه در آن بود -. عمر افزود: لباست را بکش، و به طرف وی چادر خط داری را از چادرهای [بادیه نشینان] که از پشم شتر بود انداخت و گفت: بکش [۲۱۳]و این شتران را آب بده، و تا آن وقت میکشید [۲۱۴]که خسته شد، سپس عمر سگفت: این کار را از چه وقت به یاد داری [۲۱۵]؟ گفت: به تازگی، ای امیرالمؤمنین. افزود: به همین خاطر بالاخانه را ساختی، و توسط آن بر مسکینها، بیوهها و یتیمان بلندمنشی و بلندی اختیار نمودی. بهکار خود برگرد، و دوباره این را نکن. این چنین در الکنز (۱۶۶/۳) آمده است.
[۲۱۲] امیرشان عبداللَّه بن قرط بود. [۲۱۳] در نص: «باز کن» و ممکن درست «بکش» باشد، که آن را در ترجمه مراعات نمودیم، و هدف چنین است: آب را بکش و برای شتران بده. [۲۱۴] اینجا نیز اصلاحی با مراجعه به پاورقی صورت گرفته است، در اصل «پایین میشد» آمده، و شاید درست «میکشید» باشد، که در ترجمه مراعات شده است. [۲۱۵] یعنی چه مدت است که از این کارها باز ماندی و امیر شدی. م.