قصه عمر و عبدالرّحمن بن عوف در این باره
همچنین (۱۹۹/۳) از ابراهیم روایت نموده که: عمربن الخطاب سدر حالی که خلیفه بود، تجارت مینمود، و قافلهای را به طرف شام آماده ساخت، و نزد عبدالرحمن بن عوف سکسی را فرستاد و از وی چهارهزار درهم قرض خواست، وی به فرستاده [عمر] گفت: به او بگو آن را از بیت المال بگیرد، و باز مستردش نماید، هنگامی که شخص فرستاده شده نزدش آمد و او را از آنچه عبدالرحمن گفت خبر داد، آن بر وی گران تمام شد، و عمر همراهش روبرو شد و گفت: تو گوینده هستی که: آن را از بیت المال بگیرد؟! و اگر قبل از آمدن آن درگذشتم میگویید: آن را امیرالمؤمنین گرفته است، آن را برایش بگذارید، و روز قیامت به آن مؤاخذه شوم!! نه، ولیکن خواستم آن را از مرد حریص و آزمندی چون تو بگیرم، که اگر مردم آن را از مالم بگیرد. و این را همچنین ابوعبید در الاموال و ابن عساکر از ابراهیم به مانند آن، چنان که در المنتخب (۴۱۸/۴) آمده، روایت نمودهاند.