حکایت ابودحداح در فروختن باغش در بدل درخت خرمایی در جنت
احمد، بغوی و حاکم از انس سروایت نمودهاند، که مردی گفت: ای پیامبر خدا، فلان درخت خرما دارد، و من میخواهم دیوار باغم را [به واسطه داخل نمودن آن در باغ] راست سازم، بنابراین وی را دستور بده تا آن را به من بدهد که دیوارم را راست بسازم. پیامبر صبه او گفت: «آن را به عوض یک درخت خرما در جنت به او بده»، ولی وی ابا ورزید. [راوی] میگوید: آن گاه ابودحداح نزد وی آمد و گفت: درخت خرمایت را در بدل باغم به من بفروش. میافزاید: و او این کار را نمود. بعد ابودحداح نزد پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا، من آن درخت خرما را در بدل باغم خریدم، آن را به او بسپار، که من آن را به تو دادهام. پیامبر صفرمود: «چقدر [خرماهای] باردار و بزرگ در جنت برای ابودحداح است»، و آن را چندین مرتبه تکرار نمود. میافزاید: سپس وی نزد همسرش آمد و گفت: ای ام دحداح، از باغ خارج شو، چون من آن را در بدل درخت خرمایی در بهشت به فروش رسانیدم، [همسرش] گفت: فروش فایده نمود [۳۶۱]، و یا کلمهای مانند [۳۶۲]این. این چنین در الاصابه (۵۹/۴) آمده است. هیثمی (۳۲۴/۹) میگوید: این را احمد و طبرانی روایت نمودهاند، و رجال آنها رجال صحیحاند.
[۳۶۱] یعنی این تجارتت سومند و مفید است. م. [۳۶۲] صحیح. احمد (۳/۱۴۶) طبرانی در الکبیر (۲/ ۲۱۹) (۱۸۹۹، ۱۹۰۱).