قصه وی در این باره با عمربن الخطاب بدر عام الرماده
بیهقی (۳۵۴/۶) از اسلم سروایت نموده، که گفت: در عام الرماده [۵۳۹]که قحطی دیار عرب را فرا گرفته بود، عمربن الخطاب سبرای عمروبن العاص نوشت... و حدیث را متذکر شده، و در آن گفته است: بعد از آن ابوعبیدةبن جرّاح سرا خواست، و او در آن بیرون رفت، هنگامی که برگشت، برایش یک هزار دینار فرستاد، ابوعبیدة گفت: ای ابن الخطاب من برای تو کار نکردهام، بلکه برای خداوند کار نمودم!! و در بدل آن چیزی را نمیگیرم، عمر گفت: پیامبر خدا صنیز برای ما در کارهایی که ما را بدان فرستاده بود چیزی داد و ما آن را خوب ندیدیم، ولی او این را از ما قبول ننمود، ای مرد! این را قبول کن، و به این، در دین و دنیایت استعانت جوی، و ابو عبیدة آن را قبول نمود. این را همچنین ابن خزیمه و حاکم از اسلم به مانند آن، چنان که در منتخب الکنز (۳۹۶/۴) آمده، روایت نمودهاند.
[۵۳۹] نام قحط سالی مشهوری است در زمان عمر س. م.