قصه وی سبا یتیمی
از حسن روایت است که: وقتی ابن عمر نان چاشت یا شب را میخورد، یتیمهای اطراف خود را فرا میخواند، روزی نان چاشت را میخورد، و کسی را دنبال یتیمی فرستاد ولی او را نیافت، وی مایع شیرینی داشت که آن را پس از نان چاشتش مینوشید، و یتیم وقتی آمد که آنان از نان چاشت فارغ شده بودند، و در دست ابن عمر همان مایع شیرین قرار داشت که میخواست آن را بنوشد، آن گاه آن را به وی داد و گفت: این را بگیر، گمان نمیکنم ضرر کرده باشی.