قصه ابوموسی و مردی و نامه عمر سدر این باره
و بیهقی از جریر روایت نموده که: مردی با ابوموسی اشعری سبود، و آنها غنیمتی به دست آوردند، ابوموسی سهم وی را پرداخت، ولی آن را کامل نداد، لذا او از گرفتن آن اجتناب ورزید، مگر در صورتی که همه آن را به وی بپردازد، آن گاه ابوموسی او را بیست تازیانه زد، و سرش را تراشید. او موهایش را جمع نمود، و با آن نزد عمر سرفت، و موها را از جیب خود بیرون آورد، و به آن بر سینه عمر سزد. عمر گفت: تو را چه شده است؟ او قصّهاش را متذکر شد. آن گاه عمر سبه ابوموسی نوشت:
«سلام عليك، اما بعد: فان فلان بن فلان اخبرني بكذا وكذا واني اقسم عليك ان كنت فعلت ما فعلت في ملأً من الناس (الا) جلست له في ملأً من الناس فاقتص منك، وان كنت فعلت ما فعلت في خلأً فاقعدله في خلأً فليقتص منك».
«سلام بر تو، اما بعد: فلان این چیز و آن چیز را به من خبر داد، من تو را سوگند میدهم که اگر آنچه را انجام دادهای، در حضور مردم انجام داده باشی، در جمع مردم برایش بنشین و او قصاص خود را از تو بگیرد، و اگر آنچه را انجام دادهای، در خلوت انجام داده باشی، در خلوت برایش بنشین تا قصاص خود را از تو بگیرد».
هنگامی که نامه به او داده شد، برای قصاص نشست. آن مرد گفت: من او را برای خدا بخشیدم. این چنین در کنزالعمال (۲۹۹/۷) آمده است.