حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه وی با امیرالمؤمنین عمر س

قصه وی با امیرالمؤمنین عمر س

ابن سعد (۲۱۶/۳) از بره بنت رافع روایت نموده، که گفت: هنگامی که مقرّری را تقسیم می‏کردند، عمر سبرای زینب بنت جحش سهم اش را فرستاد، هنگامی که آن نزدش آورده شد، گفت: خدا عمر سرا مغفرت کند، دیگر خواهرانم [۵۱۰]در تقسیم این از من قوی‏تر بودند، گفتند:این همه‏اش برای توست، گفت: سبحان‏اللَّه! و با جامه‏ای خود را از آن پوشانید و گفت: بگذاریدش، و لباسی را بالایش اندازید. بعد از آن به من گفت: دستت را فرو بر و یک قبضه از آن بردار و آن را برای بنی فلان و بنی فلان - از اهل رحمش و یتیم‌هایش - ببر، تا این که چیزی از آن در زیر لباس باقی ماند، آن گاه بره به او گفت: خداوند تو را مغفرت کند، ای ام المؤمنین، به خدا سوگند، برای ما نیز در این حقی بود، گفت: آنچه زیر لباس است برای شما باشد، می‏گوید: ما آنچه را در زیر آن بود هشتاد و پنج درهم یافتیم، بعد دست خود را به طرف آسمان بلند نمود و گفت: بار خدایا، بعد از امسال دیگر عطای عمر باید برایم نرسد، بعد از آن وی درگذشت.

[۵۱۰] مرادش از خواهران سائر ازواج مهطرات (رضی اللَّه عنهن) است. م.