قصه دو مرد از انصار در این باره
ابن ابی شیبه و ابوسعید نقّاش از امّ سلمه لروایت نمودهاند که گفت: دو مرد از انصار نزد رسول خدا صبه خاطر مخاصمه آنها درباره میراثهایی که کهنه شده بود آمدند، و گواهی بر آنها وجود نداشت. رسول خدا صفرمود: «شما نزد من مخاصمه میکنید، و من در آنچه برایم در آن [وحی] نازل نشده است، به رأی خود فیصله میکنم، بنابراین برای کسی که در آن بنا بر دلیل او فیصله نمودم، و او با آن دلیل چیزی از حق برادرش را تصاحب میکرد باید آن را نگیرد، چون در این صورت من به وی قطعهای از آتش را میدهم، و روز قیامت در حالی میآید که آن در گردنش آویزان [۲۴۲]میباشد». آن گاه هر دو گریه کردند، و هر یک از ایشان گفتند: ای رسول خدا، حق من برای او باشد. بعد پیامبر صفرمود: «وقتی این کار را انجام دادید، بروید و حق را قصد کنید، و تقسیم نمایید و قرعه کشی کنید، و هر یکی از شما باید رفیقش را حلال گرداند» [۲۴۳]. - [۲۴۴]این چنین در الکنز (۱۸۲/۳) آمده است.
[۲۴۲] یعنی چون گردن بند و چیزی که بر گردن آویخته شود. [۲۴۳] یعنی کمی و زیادی که در بین واقع شد به همدیگر بخشش کنید. م. [۲۴۴] صحیح. مسلم (۱۷۱۳) بخاری (۲۶۸۰) ابن أبی شیبة (۵/ ۳۵۶) سند ابن ابی شیبة حسن است.