قصه مصری و فرزند عمروبن العاص
و ابن عبدالحکم از انس سروایت نموده که: مردی از اهل مصر نزد عمربن الخطاب سآمد و گفت: ای امیرالمؤمنین از ظلمی به تو پناه میبرم. گفت: به جایی پناه بردهای که از تو حمایت میکند. گفت: ای امیرالمؤمنین با فرزند [۲۵۸]عمروبن العاص مسابقه دادم، و از وی سبقت جستم، بنابراین مرا با تازیانه زد و میگفت: من پسر عزتمندان هستم. آن گاه عمر به عمرو بنامه نوشت، و او را امر نمود تا بیاید و فرزندش را هم با خود بیاورد. بعد وی آمد، عمر گفت: مصری کجاست؟ تازیانه را بگیر و بزن. وی او را تازیانه میزد و عمر میگفت: بزن فرزند عزتمندان را. انس میگوید: به خدا سوگند زد! او را زد و ما از زدن آن خوش مان میآمد، و تا آن وقت از [زدن] او دست باز نداشت که تمنّا نمودیم کاش از وی دست بازدارد. بعد از آن برای مصری گفت: اکنون بر فرق عمرو بکوب، گفت: ای امیرالمؤمنین فقط فرزندش مرا زده بود، و تو قصاصم را از وی گرفتی. آن گاه عمر به عمرو گفت: از چه وقت تاکنون مردم را غلام خویش ساختهاید، در حالی که مادرانشان آنها را آزاد زادهاند؟ گفت: ای امیرالمؤمنین من از این قضیه آگاه نبودم، و او نزدم نیامده است. این چنین در منتخب کنز العمال (۴۲۰/۴) آمده است.
[۲۵۸] وی محمّدبن عمروبن العاص میباشد.