حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه آنچه میان او و مهمانانش در این باره اتفاق افتاد

قصه آنچه میان او و مهمانانش در این باره اتفاق افتاد

مسلم (۱۸۶/۲) از عبدالرحمن بن ابی بکر سروایت نموده، که گفت: برای ما مهمانانی آمد می‏گوید: و پدرم از طرف شب با پیامبر صصحبت می‏نمود. می‏افراید: بنابراین او حرکت نمود و گفت: ای عبدالرحمن خدمت مهمان‌هایت را بکن. می‏گوید: هنگامی که بیگاه نمودیم من طعام ایشان را آوردم. می‏افزاید: و آن‏ها ابا ورزیده گفتند: تا این که صاحب منزل ما بیاید و با ما یکجا نان بخورد. می‏گوید: آن گاه برای‌شان گفتم: وی مرد غضبناکی است، اگر شما نان را نخورید، می‏ترسم از وی به من اذیتی برسد. می‏افزاید: به آن هم ابا ورزیدند، هنگامی که آمد قبل از همه از آن‏ها شروع نمود و گفت: آیا از مهمان‏های‌تان فارغ شدید؟ می‏گوید: گفتند: نه، به خدا سوگند فارغ نشده‏ایم. گفت: آیا عبدالرحمن را امر ننموده بودم؟ می‏گوید: و خود را از وی کنار کشیدم [۴۱۶].

گفت: یا عبدالرحمن، می‏گوید: [باز هم] خود را از وی پنهان نمودم، می‏افزاید: گفت: ای جاهل، هر جا که هستی تو را سوگند می‏دهم که اگر صدایم را می‏شنوی بیا. می‏گوید: آن گاه آمدم و گفتم: به خدا سوگند، من گناهی ندارم، اینها مهمان‌هایت‌اند، از ایشان بپرس، من طعام‏شان را آوردم، ولی از صرف آن تا آمدن خودت ابا ورزیدند. می‏گوید: گفت: شما را چه شده که مهمانی‏تان را از ما قبول ننمودید؟ می‏گوید: و ابوبکر افزود: به خدا سوگند، من امشب آن را نمی‏خورم. می‏گوید: آنان گفتند: به خدا سوگند، تا تو نخوری ما هم نمی‏خوریم. می گوید: آن‏گاه ابوبکر گفت: مانند شر امشب هرگز ندیدم. وای بر شما، شما را چه شده که مهمانی‏تان را از ما قبول ننمودید؟ می‏افزاید: و بعد از آن گفت: اما اولی از شیطان بود [۴۱۷]، بیایید به مهمانی خود. می‏گوید: آن‏گاه نان آورده شد، وی بسم‏اللَّه گفت و خورد، و آن‏ها نیز خوردند. می‏گوید: هنگامی که صبح شد نزد پیامبر صرفت و گفت: ای رسول خدا، آنان سوگند خود را وفا نمودند و من بی‏وفا شدم. می‏افزاید: و واقعه را به پیامبر صحکایت کرد، پیامبر صگفت: «بلکه تو وفاکننده‏تر ایشان و بهتر آن‏ها هستی». [راوی] می‏گوید: و از کفّاره [دادن وی]برایم خبری نرسیده است [۴۱۸].

[۴۱۶] یعنی خود را مخفی نمودم. م. [۴۱۷] هدف سوگند خودش مبنی بر نخوردن نان امشب است. [۴۱۸] مسلم (۲۰۷۵) بخاری قسمتی از آن را روایت کرده است (۶۱۴۱).