قصه آنچه میان او و مهمانانش در این باره اتفاق افتاد
مسلم (۱۸۶/۲) از عبدالرحمن بن ابی بکر سروایت نموده، که گفت: برای ما مهمانانی آمد میگوید: و پدرم از طرف شب با پیامبر صصحبت مینمود. میافراید: بنابراین او حرکت نمود و گفت: ای عبدالرحمن خدمت مهمانهایت را بکن. میگوید: هنگامی که بیگاه نمودیم من طعام ایشان را آوردم. میافزاید: و آنها ابا ورزیده گفتند: تا این که صاحب منزل ما بیاید و با ما یکجا نان بخورد. میگوید: آن گاه برایشان گفتم: وی مرد غضبناکی است، اگر شما نان را نخورید، میترسم از وی به من اذیتی برسد. میافزاید: به آن هم ابا ورزیدند، هنگامی که آمد قبل از همه از آنها شروع نمود و گفت: آیا از مهمانهایتان فارغ شدید؟ میگوید: گفتند: نه، به خدا سوگند فارغ نشدهایم. گفت: آیا عبدالرحمن را امر ننموده بودم؟ میگوید: و خود را از وی کنار کشیدم [۴۱۶].
گفت: یا عبدالرحمن، میگوید: [باز هم] خود را از وی پنهان نمودم، میافزاید: گفت: ای جاهل، هر جا که هستی تو را سوگند میدهم که اگر صدایم را میشنوی بیا. میگوید: آن گاه آمدم و گفتم: به خدا سوگند، من گناهی ندارم، اینها مهمانهایتاند، از ایشان بپرس، من طعامشان را آوردم، ولی از صرف آن تا آمدن خودت ابا ورزیدند. میگوید: گفت: شما را چه شده که مهمانیتان را از ما قبول ننمودید؟ میگوید: و ابوبکر افزود: به خدا سوگند، من امشب آن را نمیخورم. میگوید: آنان گفتند: به خدا سوگند، تا تو نخوری ما هم نمیخوریم. می گوید: آنگاه ابوبکر گفت: مانند شر امشب هرگز ندیدم. وای بر شما، شما را چه شده که مهمانیتان را از ما قبول ننمودید؟ میافزاید: و بعد از آن گفت: اما اولی از شیطان بود [۴۱۷]، بیایید به مهمانی خود. میگوید: آنگاه نان آورده شد، وی بسماللَّه گفت و خورد، و آنها نیز خوردند. میگوید: هنگامی که صبح شد نزد پیامبر صرفت و گفت: ای رسول خدا، آنان سوگند خود را وفا نمودند و من بیوفا شدم. میافزاید: و واقعه را به پیامبر صحکایت کرد، پیامبر صگفت: «بلکه تو وفاکنندهتر ایشان و بهتر آنها هستی». [راوی] میگوید: و از کفّاره [دادن وی]برایم خبری نرسیده است [۴۱۸].
[۴۱۶] یعنی خود را مخفی نمودم. م. [۴۱۷] هدف سوگند خودش مبنی بر نخوردن نان امشب است. [۴۱۸] مسلم (۲۰۷۵) بخاری قسمتی از آن را روایت کرده است (۶۱۴۱).