قصه وی با عمر سدر این باره
نزد شیخین - [بخاری و مسلم] - از حکیم بن حزام سروایت است که گفت: از پیامبر خدا صدرخواست نمودم و او به من داد، باز از وی درخواست نمودم و به من داد و باز از او درخواست نمودم و به من داد، و بعد از آن گفت: «ای حکیم (به درستی) این مال سبز و شیرین است»... و حدیث را مانند آن متذکر شده، تا این که گفته: و ابوبکر سحکیم را طلب مینمود تا به وی معاش را بدهد، ولی او از اینکه چیزی را از وی قبول کند ابا میورزید، و بعد از آن عمر سوی را طلب نمود تا به او بدهد، ولی او از قبول آن ابا ورزید، و عمر سگفت: ای گروه مسلمین، من شما را بر حکیم گواه میگیرم، که من حق او را که خداوند از این فیء بهرهاش گردانیده است به وی عرضه میکنم، ولی او از گرفتن آن امتناع میورزد. و حکیم بعد از پیامبر خدا صتا اینکه درگذشت از هیچ کسی چیزی نگرفت [۵۴۶]. این چنین در الترغیب (۱۰۱/۲) آمده، و گفته است: آن را بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی به اختصار روایت نمودهاند. و نزد حاکم (۴۸۳/۳) از عروه روایت است که: حکیم بن حزام تا وقت وفاتش، نه از ابوبکر سچیزی را گرفت، نه از عمر س، نه از عثمان و نه هم از معاویه ب.
[۵۴۶] بخاری (۳۲۴۳) و مسلم (۱۰۳۵).