حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

داستان عوف بن مالک اشجعی با یک یهودی و عدالت عمر س

داستان عوف بن مالک اشجعی با یک یهودی و عدالت عمر س

ابوعبید، بیهقی و ابن عساکر از سُوَید بن غفله سروایت نموده‏اند که گفت: هنگامی که عمر سبه شام آمد، مردی از اهل کتاب در برابر او برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، مردی از مؤمنین آنچه را می‏بینی به من انجام داده است - او در حالی که مجروح و مضروب بود - این را گفت: عمر سبه شدت غضبناک شد و به صهیب سگفت: برو ببین که کی این کار را در حق وی نموده است، و او را نزد من بیاور. صهیب به راه افتاد، و دید که مالک بن عوف اشجعی ساین عمل را انجام داده است، گفت: امیرالمؤمنین به شدت بر تو خشم گرفته است، نزد معاذبن جبل برو تا با او صحبت کند، چون من می‏ترسم که بر تو عجله نماید. وقتی که عمر سنماز را خواند، گفت: صهیب کجاست؟ آیا آن مرد را آوردی؟ گفت: آری. و عوف قبلاً نزد معاذ رفته و قصه خویش را به وی گفته بود، آن گاه معاذ برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، او عوف ابن مالک است، سخنش را بشنو، و بر وی عجله نکن، عمر سبه او گفت: تو به این چه کار داشتی؟ پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین او را دیدم که زن مسلمانی را بر خری می‏برد، وی خر را به شدت زد، تا او را بیندازد، ولی خر وی را نینداخت، آن گاه او را دفع نمود و او افتاد، و با او عمل ناشایسته را انجام داد، یا خود را بر وی انداخت. عمر به او گفت: آن زن را نزد من بیاور، تا آنچه را گفتی تصدّیق و تأیید کند. عوف نزد آن زن آمد، و پدر و شوهرش به وی گفتند: از این خانم ما چه می‏خواهی، ما را رسوا نمودی. آن زن گفت: به خدا سوگند من حتماً همراهش می‏روم، پدر و شوهرش گفتند: ما می‏رویم، و از طرف تو ابلاغ می‏کنیم. بعد نزد عمر سآمدند، و به مثل گفتار عوف را به وی خبر دادند، آن گاه عمر سدستور داد، و یهودی به دار آویخته شد. و فرمود: بر این کار با شما مصالحه نکردیم [۲۷۰]، بعد از آن افزود: ای مردم از خداوند در ذمه محمّد بترسید، و اگر کسی از آنها این کار را نمود، از ذمّه برخوردار نیست. سوید می‏گوید: آن یهودی نخستین به دار آویخته شده‏ای بود که در اسلام دیدم [۲۷۱]. این چنین در الکنز (۲۹۹/۲) آمده است. و طبرانی آن را از عوف بن مالک سبه شکل مختصر روایت نموده. و هیثمی (۱۳/۶) می‏گوید: رجال وی رجال صحیح‏اند.

[۲۷۰] یکی از شروط پیمان نامه عمر سبا اهل ذمّه شام این بود که اگر کسی با زن مسلمان زنا کند به دار آویخته می‏شود. [۲۷۱] طبرانی (۱۸/ ۳۷). هیثمی می‌گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. (۶/ ۱۱۳).