حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

زندگی وی س

زندگی وی س

ابونعیم در الحلیه (۲۹۸/۱) از حمزۀبن عبداللَّه بن عمر بروایت نموده، که گفت: اگر طعام زیادی هم نزد عبداللَّه بن عمر می‏بود پس از دریافت خورنده‏ای برای آن از آن سیر نمی‏شد، ابن مطیع نزد وی جهت عیادتش داخل شد، و او را دید، که جسمش لاغر شده است، آن گاه به صفیه لگفت: آیا به وی توجّه نمی‏کنی؟ شاید اگر طعامی برایش بسازی، دوباره چاق و فربه شود، صفیه گفت: ما این کار را می‏کنیم، ولی او تمام خانواده‏اش را و هر کسی را که نزدش حاضر می‏شود به آن طعام فرا می‏خواند، بنابراین تو در این مورد همراهش صحبت کن، آن گاه ابن مطیع گفت: ای ابوعبدالرحمن، اگر طعامی برای خود انتخاب کنی، و جسمت دوباره به تو برگردد بهتر می‏شود، گفت: این هشت سال است که سپری می‏کنم، و یک مرتبه هم در آن سیر نشده‏ام - یا گفت: جز یک‏بار در آن سیر نشده‏ام - اکنون می‏خواهی در حالی که از عمرم جز چند روزی باقی نمانده است، سیر شوم.

و نزد وی از عمربن حمزه بن عبداللَّه روایت است که گفت: من با پدرم نشسته بودم، که مردی گذشت و گفت: از چیزی که در مورد آن با عبداللَّه بن عمر در روزی که تو را در جُرف دیدم، صحبت می‏نمودی به من خبر بده؟ گفت: گفتم: ای عبدالرحمن، استخوان‌هایت ضعیف شده، و سنت بزرگ گردیده و همنشینانت حق و شرف تو را نمی‏دانند، چه می‏شود وقتی به‌سوی آنان بازگشتی، فامیل خود را هدایت بدهی تا چیزی برایت آماده کنند، و در مورد طعامت توجّه نمایند. گفت: وای بر تو! به خدا سوگند، من از یازده سال، دوازده سال، سیزده سال و چهارده سال به این طرف سیر نشده‏ام، حتی یک بار هم سیر نشده‏ام، حالا چگونه سیر شوم در حالی که از عمرم جز چند روز باقی نمانده است.