انکار ابوهریره از قبول امارت
و ابونعیم در الحلیه (۳۸۰/۱) از ابوهریره روایت نموده که: عمربن الخطاب سوی را فراخواند، تا وی را استخدام [۱۳۹]کند، ولی او از این که برای وی کار کند، ابا ورزید. عمر گفت: آیا کار را بد میدانی، در حالی که کسی که از تو بهتر بود آن را طلب نموده بود؟ پرسید: کی؟ گفت: یوسف بن یعقوب علیه السلام. ابوهریره سگفت: یوسف نبی خدا و فرزند نبی خداست، و من ابوهریره بن (امیمه) هستم [۱۴۰]، و از سه و دو میترسم. عمر سگفت: چرا پنج نگفتی؟ گفت: میترسم که به غیر علم بگویم، و بدون حکم فیصله کنم، و پشتم زده شود و مالم کشیده [۱۴۱]شود و ناموسم دشنام داده شود. این را همچنین ابوموسی در الذّیل روایت نموده است، در الاصابه (۲۴۱/۴) میگوید: سند آن جدّاً ضعیف است، ولی آن را عبدالرزاق از معمر از ایوب روایت نموده، و بنا بر این قوی گردیده است. و این را ابن سعد (۵۹/۴) از ابن سیرین ازابوهریره به معنای آن با زیادتی در اوّلش روایت کرده است.
[۱۳۹] والی یا امیر مقرر کند. م. [۱۴۰] در اصل: «امیه» آمده، که خطاء است. [۱۴۱] یعنی مالم گرفته شود و از قبضهام خارج کرده شود. م.