قصه عبدالرحمن بن عمر بن الخطاب و ابو سِرْوَعَه ش
و عبدالرزاق و بیهقی از ابن عمر بروایت نمودهاند که گفت: برادرم عبدالرحمن [نوشابهای را] نوشید، و ابوسروعه (عقبه) بن حارث همراهش نوشید [۲۵۵]- و هردویشان در مصر بودند -، البته در وقت خلافت عمر سو هر دو مست شدند. هنگامی که صبح نمودند به طرف عمروبن العاص، که امیر مصر بود، روان شدند و گفتند: ما را پاک کن، چون ما از نوشابهای نوشیدیم و مست شدیم. عبداللَّه میگوید: برادرم به من متذکر شد که او مست شده بود، گفتم: داخل منزل شو، تو را پاک کنم، و ندانستم که آنها نزد عمرو رفتهاند. برادرم به من خبر داد که او عمرو را از این موضوع آگاه ساخته است. گفتم: نباید [سرت] در جلوی مردم تراشیده شود، داخل منزل شو من خودم سرت را میتراشم. در آن وقت توأم با جاری نمودن حد سر را میتراشیدند، بعد هر دو داخل منزل شدند. عبداللَّه میگوید: سر برادرم را به دست خود تراشیدم، بعد از آن عمرو ایشان را شلاق زد. و عمر ساین را شنید و برای عمرو سنوشت: عبدالرحمن را بر پالان شتری برایم بفرست، و او این کار را انجام داد. هنگامی که نزد عمر سرسید، نظر به حقوقی که بر وی داشت او را شلاق زد و عقابش نمود. بعد از آن او را رها ساخت، و او یک ماه دیگر سالم زیست و بعد از آن اجلش به سراغ وی آمد و وفات نمود. بر این اساس عامه مردم میپندارند که او بر اثر شلاق عمر سمرد، ولی او از شلاق عمر سوفات ننموده است. در منتخب کنز العمال (۴۲۲/۴) میگوید: سند آن صحیح است. و ابن سعد آن را از اسلم از عمروبن العاص سبه طولش، چنان که در منتخب الکنز (۴۲۰/۴) آمده، روایت نموده است.
[۲۵۵] در اصل والمنتخب: عتبه بن الحارث آمده که اشتباه است.