آنچه میان عمر سو بنی عدی در قصه تقسیم مال اتفاق افتاد
نزد ابن سعد (۲۱۲/۳) و همچنین طبری (۲۳/۵) از طریق وی از اسلم روایت است، که گفت: بنی عدی نزد عمر سآمدند و گفتند: تو خلیفه رسول خدا صهستی، گفت: ای خلیفه ابوبکر، و ابوبکر خلیفه رسول خدا ص، گفتند: درست است، اگر خویشتن را در همان جایی قرار میدادی که این قوم تو را در آن قرار داده بودند، بهتر بود، گفت: بخ بخ بنی عدی! میخواهید با استفاده از مقام من بخورید، و من نیکیهای خود را به حساب شما از دست بدهم؟! نه، به خدا سوگند، تا این که دعوت برایتان بیاید، اگرچه دفتر هم بر شما تمام شود - یعنی ولو اگر در آخر مردم هم نوشته شوید، من دو یار دارم که راهی را پیمودند، اگر از آنها مخالفت کنم، جدا کرده خواهم شد، به خدا سوگند، ما فضیلت را در دنیا به دست نیاوردیم، و از آخرت آنچه را از ثواب خداوند تمنّا داریم، به خاطر آنچه عمل نمودهایم، تمنا نداریم، مگر به واسطه و به خاطر محمّد ص، او شرف و عزّت ماست، و قومش اشرف عرب است، و بعد از آن نزدیکتر و نزدیکتر، عرب به خاطر رسول خدا صعزّت داده شدند، و شاید بعضی از آنها پس از پدران زیادی به وی برسند، ولی در میان ما و او که در نسبش با وی یکجا شویم، و تا آدم از وی جدا نشویم جز پدران چندی فرق نیست، اما علیرغم این - به خدا سوگند - اگر عجمها با اعمال بیایند و ما بدون عمل بیاییم، آنها در روز قیامت به محمّد صاولی تراند، بنابراین مردی به قرابتی نگاه نکند، و باید برای آن چه نزد خداوند است عمل بکند، چون کسی را که عملش برایش کوتاهی کند، نسبش به وی کاری از پیش نمیبرد [۴۸۹].
[۴۸۹] این نصر را با استفاده از طبری تصحیح نمودهایم.