حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه وی در این باره هنگام موجودیتش در جحفه

قصه وی در این باره هنگام موجودیتش در جحفه

ابونعیم در الحلیه (۳۰۲/۱) از ابوجعفر القاری‏ء روایت نموده، که گفت: مولایم گفت: با ابن عمر ببیرون می‏روم، و خدمتش را می‏کنم. می‏گوید: به هر آب [۴۲۰]که پایین می‏رفت، اهل آن آب را فرا می‏خواند و با او می‏خوردند. می‏گوید: و پسران بزرگش داخل می‏شدند و می‏خوردند، و هر مرد دو لقمه یا سه لقمه می‏خورد. بعد به جحفه فرود آمد، و آن‏ها آمدند و غلام سیاه عریانی نیز آمد، ابن عمر بوی را خواست، غلام گفت: من جایی نمی‏یابم، اینان جمع شده به هم چسبیده‏اند. من ابن عمر برا دیدم که از جای خود یک طرف شد، تا این که او را به سینه خود چسبانید.

[۴۲۰] مراد از آب آبادانی‌های کوچکی است که نزد هر آب وجود می‏داشت. م.