حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

عامربن ربیعه سو رد نمودن پاره زمینی قصه وی با مردی از عرب

عامربن ربیعه سو رد نمودن پاره زمینی قصه وی با مردی از عرب

ابونعیم در الحلیه (۱۷۹/۱) از زیدبن اسلم س(و او از پدرش) از عامر بن ربیعه سروایت نموده که: مردی از عرب به عنوان مهمان نزد وی آمد، عامر او را عزّت و احترام نمود، و درباره وی با پیامبر خدا صصحبت نمود، بعد آن مرد نزدش آمده و گفت: من از پیامبر خدا صوادیی را گرفته‏ام که در عرب وادیی بهتر از آن نمی‏باشد، و خواستم قطعه‏ای از آن را به تو بدهم، تا برای تو و بازماندگانت بعد از تو باشد. عامر گفت: من به آن پاره زمین تو نیازی ندارم، امروز سوره‏ای نازل شده، که ما را از دنیا غافل ساخته است:

﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ ١[الانبیاء: ۱].

ترجمه: «حساب مردم نزدیک شده است، و آنان در غفلتی رو گردانند».

ابوذر غفاری سو رد نمودن مال قصه وی با عثمان و کعب شدر این باره

ابونعیم در الحلیه (۱۶۰/۱) از عبداللَّه بن صامت برادرزاده ابوذر بروایت نموده، که گفت: با عمویم نزد عثمان سداخل شدم، وی به عثمان گفت: به من اجازه بده تا به ربذه [۵۴۷]بروم، گفت: آری، و امر می‏کنم تا از چهارپایان صدقه صبح و شام نزدت بیایند، گفت: من به آن نیازی ندارم. برای ابوذر همان گله کم شترهای خودش کفایت می‏کند، بعد از آن برخاست و گفت: دنیای‌تان را محکم بگیرید [۵۴۸]، و ما را با پروردگارمان و دین مان بگذارید. و آنها مال عبدالرحمن بن عوف سرا تقسیم می‏نمودند، و کعب نزد عثمان بود، عثمان به کعب گفت: درباره کسی که این مال را جمع نموده و از آن صدقه می‏کند و در راه‏های خیر می‏دهد، و این طور و آن طور می‏کند چه می‏گویی؟ گفت: من برایش تمنّای خیر دارم، آن گاه ابوذر خشمگین شد و عصای خود را بر کعب بلند نمود و گفت: این را از کجا دانستی، ای فرزند یهودی؟ صاحب این مال در قیامت دوست می‏دارد، که کاش این مال [در دنیا] گژدم‌هایی می‏بود و سیاهی قلب وی را می‏گزید.

و از ابوشعبه روایت است که گفت: مردی نزد ابوذر آمد، و نفقه‏ای را برایش عرضه نمود، ابوذر گفت: نزد ما بزهایی هست که آن‏ها را می‏دوشیم، و خرهایی است که بار ما را می‏برد [۵۴۹]، و [کنیز] آزاد شده‏ای است که خدمت مان را می‏کند، و عبایی اضافه بر لباس‏های مان نیز موجود است، و من از این می‏ترسم، که بر اضافه آن محاسبه شوم. این چنین در الحلیه (۱۶۳/۱) آمده است.

[۵۴۷] از قریه‏های مدینه است که سه میل از آن فاصله دارد. [۵۴۸] این چنین در اصل و در الحلیه آمده، و ممکن درست «اقسموا» باشد، «تقسیم کنید». [۵۴۹] در المجمع آمده «و حمرتنقلنا» و «و خرهایی است که ما را منتقل» و این بهتر است.