حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه وفات وی س

قصه وفات وی س

طبرانی از ابن عباس بروایت نموده که: پیامبر صنزد عثمان بن مظعون سروزی که وفات نمود وارد شد، و خود را بر وی خم نمود، گویی که او را وصیت می‏کند، بعد از آن سر خود را بلند نمود، و در چشم‌هایش اثر گریه را دیدند، بعد از آن برای دومین بار خود را بر وی خم نمود، و باز سر خود را بلند کرد، و او را دیدند که می‏گرید، بعد از آن برای سومین بار خود را بر وی خم نمود، و باز سر خود را، در حالی که صدایش بلند شده بود، بلند کرد آن گاه دانستند که او درگذشته است، و قوم گریه نمودند، آن گاه پیامبر صفرمود: «باز ایستید، این از شیطان است [۶۴۵]، از خدا مغفرت بخواهید»، بعد از آن گفت: «ابوسائب از آن [۶۴۶]برو، و در حالی رفتی که به چیزی از آن آلوده نشدی» [۶۴۷]. هیثمی (۳۰۳/۹) می‏گوید: این را طبرانی از عمربن عبدالعزیز بن مقلاص و او از پدرش روایت نموده، که آن دو را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و ابونعیم این را در الحلیه (۱۰۵/۱)، و ابن عبدالبر در الاستیعاب (۸۷/۳) از ابن عباس به غیر از طریق عمربن عبدالعزیز از پدرش به مانند آن روایت کرده‏اند. و ابونعیم نیز این را از عبد ربه بن سعیدالمدنی به اختصار روایت نموده، و در حدیث وی آمده: گفت: «ای عثمان خدا رحمتت کند، نه از دنیا چیزی به دست آوردی و نه هم به تو چیزی ضرر رساند».

[۶۴۵] یعنی گریه پس از مرگ. [۶۴۶] یعنی از دنیا، در نص کتاب عبارت طور دیگری است و اصلاح از پاورقی صورت گرفته. م. [۶۴۷] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۱۰/ ۳۳۳، ۳۳۴).