حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه فیروز دیلمی با جوانی از قریش

قصه فیروز دیلمی با جوانی از قریش

و ابن عساکر از حِرْماوی [۲۶۳]روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب به فیروز دیلمی [۲۶۴]بنوشت:

«اما بعد: فقد بلغني انه قد شغلك اكل اللباب بالعسل، فاذا اتاك كتابي هذا فاقدم على بركةالله، فاغز في سبيل‏الله».

«اما بعد: به من خبر رسیده که خوردن نان خوب با عسل تو را مشغول خود ساخته است، وقتی که این نامه‏ام به تو رسید، به برکت پروردگار بیا، و در راه خدا غزا کن».

فیروز آمد، و از عمر باجازه خواست، به او اجازه داد، در این موقع جوانی از قریش برایش مزاحمت ایجاد نمود، فیروز دست خود را بلند نمود، و [با وارد نمودن ضربه‏ای] دماغ قریشی را مجروح ساخت، قریشی خون‏آلود نزد عمر داخل شد. عمر سبه او گفت: کی این کار را در حق تو نموده است؟ پاسخ داد: فیروز و حالا بر دروازه است، آن گاه به فیروز اجازه دخول داد و او داخل شد. عمر گفت: ای فیروز این چیست؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، ما به حکومت آشنایی نزدیک داریم [۲۶۵]، تو به من نامه نوشتی و به وی ننوشتی، به من اجازه دخول دادی، و به وی اجازه ندادی، او خواست در اجازه من، قبل از من داخل شود، آن گاه عکس العمل من همان بود که برایت خبر داده است. عمر سگفت: قصاص. فیروز گفت: حتمی است؟ پاسخ داد لابد. آن گاه فیروز روی دو زانوی خود نشست، و آن جوان برخاست تا از وی قصاص بگیرد. در حال عمر سبه او گفت: ای جوان لحظه‏ای آرام باش، تا تو را از چیزی خبر بدهم که از پیامبر صشنیده‏ام، صبحگاهی از پیامبر خدا صشنیدم که می‏گفت: «امشب اسود عنسی کذاب [۲۶۶]به قتل رسید، او را بنده صالح فیروز دیلمی کشت!». آیا اکنون هم پس از این که این را از پیامبر خدا صشنیدی خود را چنان می‏بینی که قصاص خود را از وی بگیری؟! جوان گفت: او را بعد از این که این را از پیامبر خدا صبه من خبر دادی معاف نمودم. آن گاه فیروز به عمر سگفت: آیا این را بیرون کننده (نجات دهنده) من از آنچه نمودم می‏بینی، اقرار من برای او و عفو غیر اجباری او؟ گفت: آری. فیروز گفت: تو را شاهد می‏گردانم، که شمشیرم، اسبم و سی هزار از مالم برای او بخشش است. عمر گفت: ای برادر قریشی عفو مأجور و با پاداشی نمودی، و مال هم گرفتی. این چنین در الکنز (۸۳/۷) آمده است.

[۲۶۳] در شرح حیات الصی به حِرْمازی است. [۲۶۴] وی از اولاد فارس بود که در یمن حکومت می‏کرد، و مسلمان شده بود. [۲۶۵] یعنی به قوانین دخول بر خلفاء و سلاطین آشنا هستیم. م. [۲۶۶] وی در اواخر زندگی پیامبر خدا صدر یمن ادّعای نبوّت کرده بود.