قصه فیروز دیلمی با جوانی از قریش
و ابن عساکر از حِرْماوی [۲۶۳]روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب به فیروز دیلمی [۲۶۴]بنوشت:
«اما بعد: فقد بلغني انه قد شغلك اكل اللباب بالعسل، فاذا اتاك كتابي هذا فاقدم على بركةالله، فاغز في سبيلالله».
«اما بعد: به من خبر رسیده که خوردن نان خوب با عسل تو را مشغول خود ساخته است، وقتی که این نامهام به تو رسید، به برکت پروردگار بیا، و در راه خدا غزا کن».
فیروز آمد، و از عمر باجازه خواست، به او اجازه داد، در این موقع جوانی از قریش برایش مزاحمت ایجاد نمود، فیروز دست خود را بلند نمود، و [با وارد نمودن ضربهای] دماغ قریشی را مجروح ساخت، قریشی خونآلود نزد عمر داخل شد. عمر سبه او گفت: کی این کار را در حق تو نموده است؟ پاسخ داد: فیروز و حالا بر دروازه است، آن گاه به فیروز اجازه دخول داد و او داخل شد. عمر گفت: ای فیروز این چیست؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، ما به حکومت آشنایی نزدیک داریم [۲۶۵]، تو به من نامه نوشتی و به وی ننوشتی، به من اجازه دخول دادی، و به وی اجازه ندادی، او خواست در اجازه من، قبل از من داخل شود، آن گاه عکس العمل من همان بود که برایت خبر داده است. عمر سگفت: قصاص. فیروز گفت: حتمی است؟ پاسخ داد لابد. آن گاه فیروز روی دو زانوی خود نشست، و آن جوان برخاست تا از وی قصاص بگیرد. در حال عمر سبه او گفت: ای جوان لحظهای آرام باش، تا تو را از چیزی خبر بدهم که از پیامبر صشنیدهام، صبحگاهی از پیامبر خدا صشنیدم که میگفت: «امشب اسود عنسی کذاب [۲۶۶]به قتل رسید، او را بنده صالح فیروز دیلمی کشت!». آیا اکنون هم پس از این که این را از پیامبر خدا صشنیدی خود را چنان میبینی که قصاص خود را از وی بگیری؟! جوان گفت: او را بعد از این که این را از پیامبر خدا صبه من خبر دادی معاف نمودم. آن گاه فیروز به عمر سگفت: آیا این را بیرون کننده (نجات دهنده) من از آنچه نمودم میبینی، اقرار من برای او و عفو غیر اجباری او؟ گفت: آری. فیروز گفت: تو را شاهد میگردانم، که شمشیرم، اسبم و سی هزار از مالم برای او بخشش است. عمر گفت: ای برادر قریشی عفو مأجور و با پاداشی نمودی، و مال هم گرفتی. این چنین در الکنز (۸۳/۷) آمده است.
[۲۶۳] در شرح حیات الصی به حِرْمازی است. [۲۶۴] وی از اولاد فارس بود که در یمن حکومت میکرد، و مسلمان شده بود. [۲۶۵] یعنی به قوانین دخول بر خلفاء و سلاطین آشنا هستیم. م. [۲۶۶] وی در اواخر زندگی پیامبر خدا صدر یمن ادّعای نبوّت کرده بود.