قصه وی با پیامبر صدر این باره
ابونعیم در الحلیه (۱۸۴/۱) از ابورافع سمولای پیامبر صروایت نموده، که گفت: پیامبر صفرمود: «ای ابورافع اگر فقیر شدی چطور میکنی؟» گفتم: آیا قبل از آن صدقه نکنم؟ [۵۵۲]گفت: «آری»، گفت: «مالت چقدر است؟» گفتم: چهل هزار، و آن را برای خداوند ﻷباشد، گفت: «نه، بعضی از آن را بده، و بعضی از آن را نگه دار و برای پسر خود خوبی کن» گفتم: ای رسول خدا، آیا آنها بر ما، چنان که ما بر آنها حق داریم حق دارند؟ گفت: «آری، حق فرزند بر پدر این است، که به وی کتاب - عثمان بن عبدالرحمن میگوید: کتاب خداوند ﻷرا -، تیراندازی و آب بازی را یاد دهد - و یزید افزوده است - و این که میراث خوب برایش بهجای بگذارد»، ابورافع گفت: فقر من چه وقت میباشد؟ پیامبر صگفت: «بعد از من». ابوسلیم میگوید: من وی را بعدها دیدم که فقیر شد، حتی مینشست و میگفت: برای شیخ بزرگ کور کی صدقه میدهد، کی برای مردی صدقه میدهد که پیامبر خدا صبرایش فهمانده بود که بعد از وی فقیر خواهد شد. کی صدقه میدهد، به درستی که دست خداوند بالا، دست دهنده در وسط و دست گیرنده پایین است، کسی که در حال توانگری درخواست کند، برایش نشانهای میباشد که به آن در روز قیامت شناخته میشود، و صدقه برای غنی و صاحب قوت و سالم الاعضاء حلال نمیباشد. میگوید: من مردی را دیدم که به او چهار درهم داد، و او یک درهم آن را برایش مسترد نمود، وی گفت: ای بنده خدا، صدقهام را بر من مسترد نکن، پاسخ داد: پیامبر خدا صمرا از این که مال اضافی را ذخیره کنم، نهی نموده است، ابوسلیم میگوید: بعدها وی را دیدم که غنی شد، حتی صاحب ده اولاد شده بود، و میگفت: ای کاش ابورافع در فقر خود میمرد - یا در حالی که فقیر بود - و هیچ غلامش را زیاده از مبلغی که او را خریده بود مکاتب نمیساخت [۵۵۳] [۵۵۴].
[۵۵۲] اینجا در متن اندکی اشکال بود، و ما یکی از احتمالات را ترجیح دادیم. واللَّه اعلم م. [۵۵۳] مکاتب کردن نوعی از موافقت میان ارباب و غلامش بر مبلغی از مال است، که غلام در بدل پرداخت آن مبلغ، آزاد میگردد. [۵۵۴] بسیار ضعیف. ابونعیم در حلیه (۱/ ۱۸۴) و دیلمی (۲/ ۸۶) در سند آن ابوسلیم مولای ابی رافع است که در وی جهالت است. دربارهی جراح بن منهال نیز بخاری و مسلم گفتهاند: منکر الحدث است. ابن حبان نیز دربارهی وی میگوید: وی در حدیث دروغ میگفت و خمر مینوشید. نگا: الضعیفة (۳۴۹۵) و ضعیف الجامع (۲۷۳۲).