حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

قصه عمروبن العاص، ابوعبیده و عمر شدر این باره

قصه عمروبن العاص، ابوعبیده و عمر شدر این باره

بیهقی از عروه بن زبیر بروایت نموده، که گفت: رسول خدا صعمروبن العاص سرا به‌سوی ذات سلاسل از مشارف شام در بلی [۱۸۲]و عبداللَّه و کسانی که از قضاعه نزدیک‌شان بودند فرستاد - بنی بلی پدر بزرگ‏های عاص بن وائل‏اند -. هنگامی که بدانجا رسید، از کثرت دشمن خود ترسید، بنابراین [کسی را] نزد رسول خدا صجهت کمک خواستن فرستاد. و رسول خدا صمهاجرین نخستین را برای این کار فراخواند، و ابوبکر و عمر از سران مهاجرین ساجمعین بیرون آمدند، و رسول خدا صابوعبیده بن جراح سرا برای‌شان امیر مقرر نمود. هنگامی که نزد عمرو رسیدند، [عمرو] گفت: من امیرتان هستم، چون من نزد رسول خدا صفرستاده بودم، و شما را از وی کمکی خواستم، مهاجرین گفتند: بلکه تو امیر یاران خود هستی، و ابوعبیده امیر مهاجرین است. عمرو گفت: شما نیروهای کمکی هستید که به کمک من فرستاده شده‏اید. وقتی که ابوعبیده این را ملاحظه فرمود - وی مرد نیکو اخلاق و نرم طبیعت بود - گفت: ای عمرو می‏دانی، آخرین چیزی که رسول خدا صبه عهده من گذاشت، این بود که گفت: «وقتی که نزد صاحبت رسیدی از همدیگر خود اطاعت کنید»، اگر تو از من نافرمانی نمودی، من از تو اطاعت خواهم نمود. و ابوعبیده امارت را برای عمروبن العاص تسلیم نمود [۱۸۳]. - [۱۸۴]این چنین در البدایه (۲۷۳/۴) آمده. و این چنین این را ابن عساکر از عروه، چنان که در الکنز (۳۱۰/۵) آمده، روایت نموده است، و در آن مشارق عوض مشارف آمده است.

و همچنین از زهری روایت نموده، که گفت: رسول خدا صدو لشکر را به طرف کلب و غسان و کفار عرب که در مشارف [۱۸۵]شام بودند اعزام داشت، و بر یکی از لشکرها ابوعبیده بن جراح را امیر مقرر نمود، و بر لشکر دیگر عمروبن العاص برا امیر گماشت، و در لشکر ابوعبیده ابوبکر و عمر بنیز بیرون آمدند، در وقت بیرون رفتن لشکر رسول خدا صابوعبیده و عمرو را طلب نمود و گفت: «از یکدیگر نافرمانی نکنید». هنگامی که از مدینه فاصله گرفتند، ابوعبیده با عمرو خلوت نمود و به او گفت: رسول خدا صبه من و تو عهد سپرده که: «از یکدیگر نافرمانی نکنید»، یا از من اطاعت می‏کنی، یا این که از تو اطاعت می‏کنم. گفت: نه، بلکه از من اطاعت کن، و ابوعبیده اطاعت نمود، به این صورت عمرو بر هر دو لشکر امیر بود. آن گاه عمر ساز این امر خشمگین شد و گفت: آیا از پسر نابغه [۱۸۶]اطاعت می‏کنی، و او را بر نفس خود و بر ابوبکر و ما امیر می‏گردانی؟ این رأی نیست! ابوعبیده به عمر گفت: ای پسر مادرم رسول خدا صبرای من و برای او عهد سپرده است که از هم نافرمانی نکنید، بنابراین من ترسیدم که اگر از وی اطاعت نکنم، از رسول خدا صنافرمانی نمایم، و در میان من و او مردم داخل شوند، من - به خدا سوگند - تا برگشتنم از وی اطاعت خواهم نمود. هنگامی که برگشتند، عمربن الخطاب سبا رسول خدا صصحبت نمود، و از آن به وی شکایت کرد. رسول خدا صفرمود: «بعد از این هرگز بر شما جز از خودتان را امیر مقرر نخواهم نمود» [۱۸۷]- هدفش مهاجرین است -. این چنین در الکنز (۳۱۹/۵) آمده است.

[۱۸۲] یعنی به‌سوی قبیله بلی و عبداللَّه. م. [۱۸۳] معرکه ذات سلاسل پس از غزوه مؤته در جمادی الثانی سال هشتم هجری برای تأدیب و در هم کوبیدن قضاعه و قبیله‏ها و شاخه‏های مربوط به آن، و برای جلوگیری و تخریب نقشه عملیاتی آنها بر مدینه به تحریک روم، صورت گرفته بود، در قدم نخست رسول خدا صبرای برآورده ساختن این هدف سیصد تن از بزرگان مهاجرین و انصار را که سی اسب نیز با خود همراه داشتند، به سرکردگی عمروبن العاص که از اسلام آوردنش بیشتر از چهارماه نمی‏گذشت اعزام داشت، و می‏توان علت و انگیزه ناخرسندی عمر سرا در روایت بعدی و در همین نقطه جستجو نمود، و در عین حال می‏توان درس‌هایی را از این واقعه درباره اهمیت تخصص، گریز از اختلاف در چنان لحظات مهم، فرمان برداری و اخلاق اصحاب آموخت. م. [۱۸۴] ضعیف مرسل. بیهقی در (الدلائل) (۴/ ۴۰۰). [۱۸۵] در اصل: مشارق آمده ولی درست همان است که ما ذکر نمودیم. [۱۸۶] نابغه اسم مادر عمرو است. [۱۸۷] ضعیف مرسل.