حیات صحابه – جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث ضحاک درباره خوف ابوبکر صدّیق س

حدیث ضحاک درباره خوف ابوبکر صدّیق س

ابن ابی شیبه، هناد و بیهقی از ضحاک روایت نموده‏اند که گفت: ابوبکر صدّیق سپرنده‏ای را روی درختی دید و گفت: خوشحالی باد برای تو ای پرنده! به خدا سوگند، دوست داشتم چون تو می‏بودم، بر درخت می‏نشینی و از میوه‏ها می‏خوری، بعد از آن پرواز می‏کنی، نه حسابی بر توست و نه عذابی! به خدا سوگند، دوست داشتم درختی در کنار راه می‏بودم، که شتری از نزدم می‏گذشت و مرا می‏گرفت، و در دهانش می‏گذاشت و می‏جوید، و به سرعت فرو می‏برد و بعد از آن مرا پشکلی بیرون می‏کرد و بشر نمی‏بودم. و در نزد ابن فتحویه در الوجل از ضحاک بن مزاحم آمده که گفت: ابوبکر سبه گنجشکی نگاه کرد و فرمود: ای گنجشک خوشا به حالت! از میوه‏ها می‏خوری و بر درخت‏ها پرواز می‏کنی، نه حسابی بر تو است و نه عذابی! به خدا سوگند، دوست داشتم قوچی می‏بودم، که اهلم مرا چاق می‏ساختند، وقتی خوب بزرگ و چاق می‏شدم مرا ذبح می‏کردند، یک پاره‏ام را کباب و پاره دیگرم را خشک کرده، می‏خوردند، و بعد از آن مرا در مکان قضای حاجت به صورت پلیدی می‏انداختند، و بشر پیدا نمی‏شدم. و در نزد احمد در الزهد از ابوبکر صدّیق سروایت است که گفت: دوست داشتم مویی در پهلوی بنده مؤمنی می‏بودم. این چنین در الکنز (۳۶۱/۴) آمده است.