حدیث ابن عمر بو مِسْوَر درباره خوف عمر سهنگام وفاتش
و نزد ابونعیم در الحلیه (۵۲/۱) از ابن عمر بآمده است که گفت: سر عمر در همان بیماریاش که در آن وفات یافت، بر ران من بود. به من گفت: سرم را بر زمین بگذار. ابن عمر گوید: من گفتم: بر تو چه باک است که بر سر ران من باشد، یا بر زمین؟ گفت: بر زمین بگذارش. میگوید: آن را بر زمین گذاشتم، گفت: وای بر من و وای بر مادرم، اگر پروردگارم بر من رحم نکند. از مسور روایت است که گفت: وقتی که عمر سبه خنجر زده شد گفت: به خدا سوگند، اگر به اندازه زمین طلا میداشتم به خاطر رهایی از عذاب الهی قبل از این که آن را ببینم فدیهاش میدادم.