عمر سو مؤاخذه والیاش بر بحرین
ابن جریر از یزید بن ابی منصور روایت نموده، که گفت: به عمر خبر رسید، که برای حاکمش به بحرین ابن الجارود یا ابن ابی الجارود مردی آورده شد، که به او ادریاس گفته میشد، و شهادت مبنی بر مکاتبه با دشمنان اسلام بر او ثابت گردید، و این که او تصمیم داشته است تا به آنها بپیوندد، بنابراین گردنش را در حالی زد که او میگفت: یا عمر، یا عمر! عمر سبه همان حاکم خود نوشت، و دستورش داد تا نزد وی بیاید، وی آمد و عمر سدر حالی برایش نشست که نیزهای به دست داشت. وی نزد عمر سآمد، و عمر سریشش را با همان نیزه بلند مینمود و میگفت: لبّیک ای ادریاس، لبّیک ای ادریاس! جارود میگفت: ای امیرالمؤمنین او اسرار مسلمانان را برای آنها نوشته بود، و تصمیم داشت تا به ایشان بپیوندد. عمر سگفت: او را به خاطر تصمیمش کشتی، و کدام یکی از ما هست که اراده آن را [۲۵۹]نمیکند، اگر این سنتی نمیشد، تو را به خاطر او میکشتم این چنین در الکنز (۲۹۸/۷) آمده است.
[۲۵۹] شاید درست چنین باشد: «کدام یک از ما هست که اراده گناه را نمیکند».